غزل شماره ۶۳۹

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
آن سرخ قبایی كه چو مه پار برآمد
امسال در این خرقه زنگار برآمد
آن ترك كه آن سال به یغماش بدیدی
آنست كه امسال عرب وار برآمد
آن یار همانست اگر جامه دگر شد
آن جامه به در كرد و دگربار برآمد
آن باده همانست اگر شیشه بدل شد
بنگر كه چه خوش بر سر خمار برآمد
ای قوم گمان برده كه آن مشعله‌ها مرد
آن مشعله زین روزن اسرار برآمد
این نیست تناسخ سخن وحدت محضست
كز جوشش آن قلزم زخار برآمد
یك قطره از آن بحر جدا شد كه جدا نیست
كدم ز تك صلصل فخار برآمد
رومی پنهان گشت چو دوران حبش دید
امروز در این لشكر جرار برآمد
گر شمس فروشد به غروب او نه فنا شد
از برج دگر آن مه انوار برآمد
گفتار رها كن بنگر آینه عین
كان شبهه و اشكال ز گفتار برآمد
شمس الحق تبریز رسیدست مگویید
كز چرخ صفا آن مه اسرار برآمد

آینهاسراربادهتبریزجامخرقهخماردورانسخنطرهنگارپنهانگمان


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید