غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
با Lexingo کلمات انگلیسی یاد بگیرید
Lexingo
امتیاز بگیرید و رقابت کنید
«حسود» در غزلستان
حافظ شیرازی
«حسود» در غزلیات حافظ شیرازی
آه و فریاد که از چشم حسود مه چرخ
در لحد ماه کمان ابروی من منزل کرد
حافظ افتادگی از دست مده زان که حسود
عرض و مال و دل و دین در سر مغروری کرد
دلا ز رنج حسودان مرنج و واثق باش
که بد به خاطر امیدوار ما نرسد
غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل
شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد
بیار ساغر در خوشاب ای ساقی
حسود گو کرم آصفی ببین و بمیر
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش
بعد از اینم چه غم از تیر کج انداز حسود
چون به محبوب کمان ابروی خود پیوستم
گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید
گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم
بکش جفای رقیبان مدام و جور حسود
که سهل باشد اگر یار مهربان داری
سعدی شیرازی
«حسود» در غزلیات سعدی شیرازی
بخت این کند که رای تو با ما یکی شود
تا بشنود حسود و بر او ناوکی شود
منم امروز و تو و مطرب و ساقی و حسود
خویشتن گو به در حجره بیاویز چو خیش
آرزو می کندم در همه عالم صیدی
که نباشند رفیقان حسود انبازم
چشم که بر تو می کنم چشم حسود می کنم
شکر خدا که باز شد دیده بخت روشنم
خوش بود یاری و یاری بر کنار سبزه زاری
مهربانان روی بر هم وز حسودان برکناری
دوست تا خواهی به جای ما نکوست
در حسودان اوفتاد آوارگی
مولوی
«حسود» در دیوان شمس - غزلیات مولوی
كار همه محبان همچون زرست امشب
جان همه حسودان كور و كرست امشب
گویم سخن و زبان نجنبانم
چون گوش حسود در كمین باشد
آن ماه دو هفته در كنار آید
وز غصه حسود ممتحن گردد
وصف آن مخدوم میكن گر چه میرنجد حسود
كاین حسودی كم نخواهد گشت از چرخ كبود
در معده چون بسوزد آن نان و نان خورش
آن گاه عقل و جان شود و حسرت حسود
رغم حسودان دین كوری دیو لعین
كحل دل و دیده در چشم مرمد رسید
هر نفس الهام حق حارس دلهای ماست
از دل ما كی برد میمنه دیو حسود
ز گرد چون و چرا پردهای فرود آورد
میان اختر دولت میان چشم حسود
بس كن و اندر تتق عشق رو
دلبر خوبست و هزاران حسود
بركش شمشیر تیز خون حسودان بریز
تا سر بیتن كند گرد تن خود طواف
حسودان را ز غم آزاد كردم
دل گله خران را شاد كردم
از فضل تو است اگر ضحوكم
از رشك تو است اگر حسودم
در عشق قدیم سال خوردیم
وز گفت حسود برنگردیم
اگرم حسود پرسد دل من ز شكر ترسد
به شكایت اندرآیم غم اضطراب گویم
گر چه دهان پر است ز گفتار لب ببند
خاموش كن كه پیش حسودان منكریم
فتاده ولوله در شهر از ضمیر حسود
كه بازگشت فلان كس ز دوست دشمن كام
بیش مكن تو دود را شاد مكن حسود را
وه كه چه شاد می شود از تلف وجود من
ای شده از جفای تو جانب چرخ دود من
جور مكن كه بشنود شاد شود حسود من
عود دمد ز دود من كور شود حسود من
زفت شود وجود من تنگ شود قبای من
نبینی سبزه را با گل حسودی
نباشد مست آن می را خماران
تا چشاند مر تو را زهری ز هر افسردهای
تا كشاند نزد تو از هر حسودی ارمغان
عشق نقشی را حسودان دشمنیها می كنند
خاصه عشق پادشاه نقش ساز كامران
هیچ حسود از پی كس نیك نگوید صنما
آنج سزد از كرم دوست به پیش آر و مرو
هر دوست كه از عشق به دنیات كشاند
خود دشمن تو او است یقین دان و حسود او
بس شادی در شادی كان را تو به جان دادی
وز بهر حسودان را در صورت غم كرده
محسود فلك بوده و مسجود ملایك
وز همت ناپاك ز ما دیو رمیده
مده دامن به دستان حسودان
كه ایشان میكشندت سوی پستی
هلا بشكن دل و دام حسودان
وگر نی پشت بخت خود شكستی
این همه پوشیده گفتی آخر این را برگشا
از حسودان غم مخور تو شرح ده مردانهای
خبری است نورسیده تو مگر خبر نداری
جگر حسود خون شد تو مگر جگر نداری
نظر حسود مسكین طرقید از تفكر
نرسید در تو هر چند كه تو لطف عام داری
چه حسود بلك عاشق دو هزار هر نواحی
نه خیالشان نمایی نه به كس پیام داری
میكنی ما را حسود همدگر
جنگ ما را خوش تماشا میكنی
به نحس اكبر فرمود رو حسودی كن
دگر بگو چه كنی چون هنر همان داری
اتاك الصوم فی حلل السعود
فدم واسلم علی رغم الحسود
«حسود» در دیوان شمس - رباعیات مولوی
حسنت که همه جهان فسونش بگرفت
درد حسد حسود چونش بگرفت
گر صبر کنم دل از غمت تنگ آید
ور فاش کنم حسود در چنگ آید