غزل شماره ۷۵۷

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
وصف آن مخدوم می‌كن گر چه می‌رنجد حسود
كاین حسودی كم نخواهد گشت از چرخ كبود
گر چه خود نیكو نیاید وصف می از هوشیار
چون پی مست از خمار غمزه مستش چه سود
مست آن می گر نه‌ای می دو پی دستار و دل
چونك دستار و دلت را غمزه‌های او ربود
گر دو صد هستیت باشد در وجودش نیست شو
زانك شاید نیست گشتن از برای آن وجود
نیم شب برخاستم دل را ندیدم پیش او
گرد خانه جستم این دل را كه او را خود چه بود
چون بجستم خانه خانه یافتم بیچاره را
در یكی كنجی به ناله كی خدا اندر سجود
گوش بنهادم كه تا خود التماس وصل كیست
دیدمش كاندر پی زاری زبان را برگشود
كای نهان و آشكارا آشكارا پیش تو
این نهانم آتش است و آشكارم آه و دود
از برای آنك خوبان را نجویی در شكست
صد هزاران جوی‌ها در جوی خوبی درفزود
می‌شمرد از شه نشان‌ها لیك نامش می‌نگفت
در درون ظلمت شب اندر آن گفت و شنود
آنگهان زیر زبان می‌گفت یارم نام او
می‌نگویم گر چه نامش هست خوش بوتر ز عود
زانك در وهم من آید دزدگوشی از بشر
كو در این شب گوش می‌دارد حدیثم ای ودود
سخت می‌آید مرا نام خوشش پیش كسی
كو به عزت نشنود آن نام او را از جحود
ور به عزت بشنود غیرت بسوزد مر مرا
اندر این عاجز شدست او بی‌طریق و بی‌ورود
بانگ كردش هاتفی تو نام آن كس یاد كن
غم مخور از هیچ كس در ذكر نامش ای عنود
زانك نامش هست مفتاح مراد جان تو
زود نام او بگو تا در گشاید زود زود
دل نمی‌یارست نامش گفتن و در بسته ماند
تا سحرگه روز شد خورشید ناگه رو نمود
با هزاران لابه‌هاتف همین تبریز گفت
گشت بی‌هوش و فتاد این دل شكستن تار و پود
چون شدم بی‌هوش آنگه نقش شد بر روی او
نام آن مخدوم شمس الدین در آن دریای جود

آتشتبریزحدیثحسودخداخمارخورشیدسحرطریقعودغمزهلابهمستهستیوصل


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید