غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
برای دریافت روزانه فال حافظ روی دکمه زیر کلیک کرده و سپس در کانال یوتیوب غزلستان عضو شوید
مشاهده در یوتیوب
«طریق» در غزلستان
حافظ شیرازی
«طریق» در غزلیات حافظ شیرازی
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم
کاین چنین رفته ست در عهد ازل تقدیر ما
خیال روی تو در هر طریق همره ماست
نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست
نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر
که این حدیث ز پیر طریقتم یادست
حافظا ترک جهان گفتن طریق خوشدلیست
تا نپنداری که احوال جهان داران خوش است
یا رب این کعبه مقصود تماشاگه کیست
که مغیلان طریقش گل و نسرین من است
گناه اگر چه نبود اختیار ما حافظ
تو در طریق ادب باش و گو گناه من است
خیال زلف تو پختن نه کار هر خامیست
که زیر سلسله رفتن طریق عیاریست
در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست
در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست
فرصت شمر طریقه رندی که این نشان
چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست
بر من جفا ز بخت من آمد وگرنه یار
حاشا که رسم لطف و طریق کرم نداشت
در طریقت رنجش خاطر نباشد می بیار
هر کدورت را که بینی چون صفایی رفت رفت
ای دل طریق رندی از محتسب بیاموز
مست است و در حق او کس این گمان ندارد
نفاق و زرق نبخشد صفای دل حافظ
طریق رندی و عشق اختیار خواهم کرد
یا بخت من طریق مروت فروگذاشت
یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد
تو کز سرای طبیعت نمی روی بیرون
کجا به کوی طریقت گذر توانی کرد
سراسر بخشش جانان طریق لطف و احسان بود
اگر تسبیح می فرمود اگر زنار می آورد
دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمی گیرد
ز هر در می دهم پندش ولیکن در نمی گیرد
ما جفا از تو ندیدیم و تو خود نپسندی
آن چه در مذهب ارباب طریقت نبود
در مقامات طریقت هر کجا کردیم سیر
عافیت را با نظربازی فراق افتاده بود
ساقیا جام دمادم ده که در سیر طریق
هر که عاشق وش نیامد در نفاق افتاده بود
طریق عشق پرآشوب و فتنه است ای دل
بیفتد آن که در این راه با شتاب رود
مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب
به راحتی نرسید آن که زحمتی نکشید
ز قاطعان طریق این زمان شوند ایمن
قوافل دل و دانش که مرد راه رسید
روندگان طریقت ره بلا سپرند
رفیق عشق چه غم دارد از نشیب و فراز
ز مشکلات طریقت عنان متاب ای دل
که مرد راه نیندیشد از نشیب و فراز
غسل در اشک زدم کاهل طریقت گویند
پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز
طریق خدمت و آیین بندگی کردن
خدای را که رها کن به ما و سلطان باش
تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
به مؤمنی رو و فرصت شمر غنیمت وقت
که در کمینگه عمرند قاطعان طریق
چه دوزخی چه بهشتی چه آدمی چه پری
به مذهب همه کفر طریقت است امساک
طریق صدق بیاموز از آب صافی دل
به راستی طلب آزادگی ز سرو چمن
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
ز دوستان تو آموخت در طریقت مهر
سپیده دم که صبا چاک زد شعار سیاه
در مذهب طریقت خامی نشان کفر است
آری طریق دولت چالاکی است و چستی
طریق عشق طریقی عجب خطرناک است
نعوذبالله اگر ره به مقصدی نبری
طریق کام بخشی چیست ترک کام خود کردن
کلاه سروری آن است کز این ترک بردوزی
چه شکرهاست در این شهر که قانع شده اند
شاهبازان طریقت به مقام مگسی
چند پوید به هوای تو ز هر سو حافظ
یسر الله طریقا بک یا ملتمسی
در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
ملول از همرهان بودن طریق کاردانی نیست
بکش دشواری منزل به یاد عهد آسانی
سعدی شیرازی
«طریق» در غزلیات سعدی شیرازی
از در خویشم مران کاین نه طریق وفاست
در همه شهری غریب در همه ملکی گداست
سخن خویش به بیگانه نمی یارم گفت
گله از دوست به دشمن نه طریق ادب ست
مطرب همین طریق غزل گو نگاه دار
کاین ره که برگرفت به جایی دلالتست
قسم به جان تو گفتن طریق عزت نیست
به خاک پای تو وان هم عظیم سوگندست
برادران طریقت نصیحتم مکنید
که توبه در ره عشق آبگینه بر سنگست
بذل جاه و مال و ترک نام و ننگ
در طریق عشق اول منزلست
به هر طریق که باشد اسیر دشمن را
توان خرید و نشاید خرید اسیر از دوست
صبرم ز روی دوست میسر نمی شود
دانی طریق چیست تحمل ز خوی دوست
به هر طریق که باشد نصیحتش مکنید
که او به قول نصیحت کنان بتر می گشت
شوری ز وصف روی تو در خانگه فتاد
صوفی طریق خانه خمار برگرفت
سعدی به خویشتن نتوان رفت سوی دوست
کان جا طریق نیست که اغیار بگذرد
دلم دل از هوس یار بر نمی گیرد
طریق مردم هشیار بر نمی گیرد
نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی
که ز دوستی بمیریم و تو را خبر نباشد
سعدی اگر عاقلی عشق طریق تو نیست
با کف زورآزمای پنجه نشاید فکند
دلم خیال تو را ره نمای می داند
جز این طریق ندانم خدای می داند
و گر به خشم برانی طریق رفتن نیست
کجا روند که یار از تو خوبتر گیرند
طریق ما سر عجزست و آستان رضا
که از تو صبر نباشد که با تو بستیزند
طریق عشق جفا بردنست و جانبازی
دگر چه چاره که با زورمند برنایند
یار از برای نفس گرفتن طریق نیست
ما نفس خویشتن بکشیم از برای یار
مرا تا پای می پوید طریق وصل می جوید
بهل تا عقل می گوید زهی سودای بی حاصل
تا عقل داشتم نگرفتم طریق عشق
جایی دلم برفت که حیران شود عقول
طریق عشق به گفتن نمی توان آموخت
مگر کسی که بود در طبیعتش مجبول
اگر هزار تعنت کنی و طعنه زنی
من این طریق محبت ز دست نگذارم
مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن
سخن چه فایده گفتن چو پند می ننیوشم
من همان روز بگفتم که طریق تو گرفتم
که به جانان نرسم تا نرسد کار به جانم
عشقبازی نه طریق حکما بود ولی
چشم بیمار تو دل می برد از دست حکیم
شاکر نعمت به هر طریق که بودیم
داعی دولت به هر مقام که هستیم
باری به طریق کرمم بنده خود خوان
تا بشنوی از هر بن موییم جوابی
گله از فراق یاران و جفای روزگاران
نه طریق توست سعدی کم خویش گیر و رستی
ندیدمت که بکردی وفا بدان چه بگفتی
طریق وصل گشادی من آمدم تو برفتی
دیگر نمی دانم طریق از دست رفتم چون غریق
آنک دهانت چون عقیق از بس که خونم می خوری
این طریق دشمنی باشد نه راه دوستی
کآبروی دوستان در پیش دشمن می بری
نه ره گریز دارم نه طریق آشنایی
چه غم اوفتاده ای را که تواند احتیالی
نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی
که به دوستان یک دل سر دست برفشانی
خیام نیشابوری
«طریق» در رباعیات خیام نیشابوری
یک جرعه می کهن ز ملکی نو به
وز هرچه نه می طریق بیرون شو به
مولوی
«طریق» در دیوان شمس - غزلیات مولوی
این حال بدایت طریقست
با گم شدگان دهم نشان را
ناگهان گردی بخیزد زان سوی محو فنا
كه تو را وهمی نبوده زان طریق ماورا
زهی لطیف و ظریف و زهی كریم و شریف
چنین رفیق بباید طریق بالا را
طریق عشق همه مستی آمد و پستی
كه سیل پست رود كی رود سوی بالا
گمرهیهای عشق بردرد
صد هزاران طریق و قانون را
فوجدناه رفیقا و مناصا و طریقا
و شرابا و رحیقا فسقانا و سقینا
چو طریق بسته بودست و طمع گسسته بودست
تو برآ بر آسمانها بگشا طریق و مذهب
طریق عشق ز هفتاد و دو برون باشد
چو عشق و مذهب تو خدعه و ریاست بخسب
آن كس نه كه از طریق تحصیل
آموخت ز بانگ بلبلان گفت
او بد كه به این طریق میگفت
كز تعبیههاش دل نزاریست
هر یكی بیتی جمال بیت دیگر دانك هست
با مید این طریقت ره روان را شاغلست
آن جا كه یك باخویش نیست یك مست آن جا بیش نیست
آن جا طریق و كیش نیست مستان سلامت میكنند
مستند و طریق خانه دانند
زیرا كه نه مست از فسادند
گر داد طریق عشق دادیم
ور زان مه و آفتاب شادیم
چون زر سخنان من شنیدی
گفتی به طریق گاز گوید
ور به عزت بشنود غیرت بسوزد مر مرا
اندر این عاجز شدست او بیطریق و بیورود
ز چپ و ز راست بنگر به قطارهای بیمر
پی روز همچو سایه به طریق آسمان شد
شما و هر چه مراد شماست در عالم
من و طریق خداوند مبدا و ایجاد
به اختلاف دو شمشیر نیست امن طریق
كه اختلاف مقرر ز شورش اضداد
تا از این شیفته سر نیز تراشی بكند
به طریق گرو و وام به چار و ناچار
كفر دان در طریقت جهل دان در حقیقت
جز تماشای رویت پیشه و كار دیگر
جز كه در عشق صانع عمر هرزهست و ضایع
ژاژ دان در طریقت فعل و گفتار دیگر
از این سبب همه شر طریق حق خیرست
كه عاقبت بنماید صفاش آخر كار
طریق بحث لجاجست و اعتراض و دلیل
طریق دل همه دیدهست و ذوق و شهد و شكر
بیتو هستند جمله بیسامان
لیك من بیطریق و سامانتر
ای مایه صد بیهشی دی از طریق سركشی
گفتی مرا چونی خوشی در حیرت بیچون خوش
چون عشق شمس تبریز آهن ربای باشد
ما بر طریق خدمت مانند آهنیمش
در میان ریگ سوزان در طریق بادیه
بانگهای رعد بینی میزند سقای عشق
فریفت یار شكربار من مرا به طریق
كه شعر تازه بگو و بگیر جام عتیق
بقا اندر بقا باشد طریق كم زنان ای دل
یقین اندر یقین آمد قلندر بیگمان ای دل
دهان اژدها را بردریدم
طریق عشق را آباد كردم
چو رسول آفتابم به طریق ترجمانی
پنهان از او بپرسم به شما جواب گویم
ز ره زیاده جویی به طریق خیره رویی
بروم كه كدخدایم غله بدروم بكارم
آهن ربای جذب رفیقان كشید حرف
ور نی در این طریق ز گفتار فارغیم
ای آنك سست دل شدهای در طریق عشق
در ما گریز زود كه ما برج آهنیم
زهی گناه كه كفر است توبه كردن از او
نه پس طریق گریز و نه پیش جای مقام
در طریقت دو صد كمین دارم
لیك صد چشم خرده بین دارم
وافقونا وافقونا فی طریق الاتحاد
انما نحن كنهر فرقوه و السلام
اطیب الاعمار عمر فی طریق العاشقین
غمز عین من ملاح فی وصال مستبین
مردان طریق چاره جستند
با هستی خود نبود چاره
لطف نمای ساقیا دست بگیر مست را
جانب بزم خویش كش شاه طریق جادهای
عشق مپرس چون بود عشق یكی جنون بود
سلسله را زبون بود نی به طریق احمقی
نور خدایگان جان در تبریز شمس دین
كرد طریق سالكان ایمن اگر تو غولكی
هم آتش و هم باده و خرگاه چو نقد است
پیران طریقت بپذیرند جوانی
مرا گویی خمش نی توبه كردی
كه بگذاری طریق بیزبانی
منویس بر این و آن براتم
بگذار طریق امتحانی
ره پویانند همچو ماهی
بینند طریقها ضیا نی
در ره معشوق جان گر پا و پر كار آمدی
ذره ذره در طریقش باپر و باپاستی
چه نكو طریق باشد كه خدا رفیق باشد
سفر درشت گردد چو بهشت جاودانی
حلاوت غم معشوق را چه داند عاقل
چو جولهست نداند طریق جنگ و سواری
مثال لذت مستی میان چشم نشستی
طریق فهم ببستی چه آفتی چه بلایی
گهی بنالد و ناقه بزاید از شكمش
عصا بیفتد و گیرد طریق ثعبانی
طریق ناز گرفتم كه نی برو امروز
ستیزه كرد و مرا داد چند دشنامی
به مثل خواب هزاران طریق و چارهاستت
كه ره دهی دل و جان را به غصه نسپاری
كمر به خدمت دلها ببند چاكروار
كه برگشاید در تو طریق اسراری
این طریق دارهم یا سندی و سیدی
اهد الی وصالهم، ذبت منالتباعد
«طریق» در دیوان شمس - رباعیات مولوی
عشقست طریق و راه پیغمبر ما
ما زادهی عشق و عشق شد مادر ما
هجران خواهی طریق عشاقانست
وانکو ماهیست جای او عمانست
آنکس که چو توتیاش عزت داری
آمد به طریق شکرم چشم توزد
به زان نبود که پیش او خاک شویم
تا بو که بدین طریق در ما نگرد
گفتم که کدامست طریق هستی
دل گفت طریق هستی اندر پستی
فردوسی
«طریق» در شاهنامه فردوسی
نوشتند نامه بهر کشوری
سکوبا و بطریق و هر مهتری
ز بطریق وز جاثلیقان شهر
هرانکس کش از مردمی بود بهر
همه جاثلیقان و به طریق روم
که بودند زان مرز آبادبوم
همیریخت بطریق خونین سرشک
همی رخ پر از آب و دل پر ز رشک
بیامد چو نزدیک قیصر رسید
یکی مرد به طریق او را بدید