غزل شماره ۳۰۴۴

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
گهی به سینه درآیی گهی ز روح برآیی
گهی به هجر گرایی چه آفتی چه بلایی
گهی جمال بتانی گهی ز بت شكنانی
گهی نه این و نه آنی چه آفتی چه بلایی
بشر به پای دویده ملك به پر بپریده
به غیر عجز ندیده چه آفتی چه بلایی
چو پر و پاش نماند چو او ز هر دو بماند
تو را به فقر بداند چه آفتی چه بلایی
مثال لذت مستی میان چشم نشستی
طریق فهم ببستی چه آفتی چه بلایی
در آن دلی كه گزیدی خیال وار دویدی
بگفتی و بشنیدی چه آفتی چه بلایی
چه دولتی ز چه سودی چه آتشی و چه دودی
چه مجمری و چه عودی چه آفتی چه بلایی
غم تو دامن جانی كشید جانب كانی
به سوی گنج نهانی چه آفتی چه بلایی
چه سوی گنج كشیدش ز جمله خلق بریدش
دگر كسی بندیدش چه آفتی چه بلایی
چه راحتی و چه روحی چه كشتیی و چه نوحی
چه نعمتی چه فتوحی چه آفتی چه بلایی
بگفتمت چه كس است این بگفتیم هوس است این
خمش خمش كه بس است این چه آفتی چه بلایی
هوس چه باشد ای جان مرا مخند و مرنجان
رهم نما و بگنجان چه آفتی چه بلایی
تو عشق جمله جهانی ولی ز جمله نهانی
نهان و عین چو جانی چه آفتی چه بلایی
مرا چو دیك بجوشی مگو خمش چه خروشی
چه جای صبر و خموشی چه آفتی چه بلایی
بجوش دیك دلم را بسوز آب و گلم را
بدر خط و سجلم را چه آفتی چه بلایی
بسوز تا كه برویم حدیث سوز بگویم
به عود ماند خویم چه آفتی چه بلایی
دگر مگوی پیامش رسید نوبت جامش
ز جام ساز ختامش چه آفتی چه بلایی

آتشجامجهانحدیثخروشخموشخیالدامندولتدیدهراحتسینهصبرطریقعشقعودمستهوسپیامچشم


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید