غزل شماره ۱۰۰۴

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
دوش دل عربده گر با كی بود
مشت كی كردست دو چشمش كبود
آن دل پرخواره ز عشق شراب
هفت قدح از دگران برفزود
مست شد و بر سر كوی اوفتاد
دست زنان ناگه خوابش ربود
آن عسسی رفت قبایش ببرد
وان دگری شد كمرش را گشود
آمد چنگی بنوازید تار
جست ز خواب آن دل بی‌تار و پود
دید قبا رفته خمارش نماند
دید زیان كم شد سودای سود
دیدش ساقی كه در آتش فتاد
جام گرفت و سوی او شد چو دود
بر غم او ریخت می دلگشا
صورت اقبال بدو رو نمود
بخت بقا یافت قبا گو برو
ذوق فنا دید چه جوید وجود
عالم ویرانه به جغدان حلال
باد دو صد شنبه از آن جهود
ما چو خرابیم و خراباتییم
خیز قدح پر كن و پیش آر زود
این قدح از لطف نیاید به چشم
جسم نداند می جان آزمود
زان سوی گوش آمد این طبل عید
در دلش آتش بزن افغان عود
بس كن و اندر تتق عشق رو
دلبر خوبست و هزاران حسود

آتشاقبالبختجامحسودخراباتخمارخوابساقیسوداشرابعشقعودقدحلطفمستویرانهچشمچنگ


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید