غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
با Lexingo کلمات انگلیسی یاد بگیرید
Lexingo
امتیاز بگیرید و رقابت کنید
«جیحون» در غزلستان
حافظ شیرازی
«جیحون» در غزلیات حافظ شیرازی
از آن دمی که ز چشمم برفت رود عزیز
کنار دامن من همچو رود جیحون است
ای نسیم منزل لیلی خدا را تا به کی
ربع را برهم زنم اطلال را جیحون کنم
سعدی شیرازی
«جیحون» در غزلیات سعدی شیرازی
بیا ای لعبت ساقی نگویم چند پیمانه
که گر جیحون بپیمایی نخواهی یافت سیرابم
نه چنان معتقدم کم نظری سیر کند
یا چنان تشنه که جیحون بنشاند آزم
مولوی
«جیحون» در دیوان شمس - غزلیات مولوی
فرات و دجله و جیحون چه تلخ بودندی
اگر مقیم بدندی به جای چون دریا
دو چشم من چو جیحون شد ز گریه
كه آن گوهر در این دریا كجا شد
آب بد را چیست درمان باز در جیحون شدن
خوی بد را چیست درمان بازدیدن روی یار
چند پرسی شمس تبریزی كی بود
چشم جیحون بین و از دریا مپرس
شاگرد لوح جان شدم زین حرفها خط خوان شدم
كشتی و كشتی بان شدم اندر چنین جیحون خوش
سر قدم كردیم و آخر سوی جیحون تاختیم
عالمی برهم زدیم و چست و بیرون تاختیم
به دعا نوح خیالت یم و جیحون خواهد
بهر این سابح و با چشم چو جیحون باشیم
خاصه كنون از جوش او زان جوش بیروپوش او
رحمت چو جیحون می رود در قلزم اسرار من
ای دل مرو در خون من در اشك چون جیحون من
نشنیدهای شب تا سحر آن نالههای زار من
چه دانستم كه این سودا مرا زین سان كند مجنون
دلم را دوزخی سازد دو چشمم را كند جیحون
جیحون كه به عشق بحر می رفت
دریا شد و محو گشت جیحون
نجاتی است جان را ز غرقاب غم
چو كشتی نوحی به جیحون من
دل پرخون بنگر چشم چو جیحون بنگر
هر چه بینی بگذر چون و چرا هیچ مگو
دم به دم او كف خود را از دلم پرخون كند
تا ز دست دست او خون دلم جیحون شده
گر باغ از او واقف بدی از شاخ تر خون آمدی
ور عقل از او آگه بدی از چشم جیحون آمدی
دلی دارم پر از آتش بزن بر وی تو آبی خوش
نه ز آب چشمه جیحون از آن آبی كه تو داری
تو آن ماهی كه در گردون نگنجی
تو آن آبی كه در جیحون نگنجی
دل سیر نمیشود به جیحون
او را به سقا چه میفریبی
«جیحون» در دیوان شمس - رباعیات مولوی
گر در طلب خودی ز خود بیرونآ
جو را بگذار و جانب جیحون آ
خون دل عاشقان چو جیحون گردد
عاشق چو کفی بر سر آن خون گردد
گفتم چشمم گفت که جیحون کنمش
گفتم که دلم گفت که پر خون کنمش
از جوشش من جوش کن صد جیحون
وز گردش من خیره بماند گردون
ای آتش بخت سوی گردون رفتی
وی آب حیات سوی جیحون رفتی
فردوسی
«جیحون» در شاهنامه فردوسی
چو فرمان دهد ما همیدون کنیم
زمین را ز خون رود جیحون کنیم
چو لشکر به نزدیک جیحون رسید
خبر نزد پور فریدون رسید
شماساس کز پیش جیحون برفت
سوی سیستان روی بنهاد و تفت
که بگذار جیحون و برکش سپاه
ممان تا کسی برنشیند به گاه
سپاهی ز جیحون بدین سو کشید
که شد آفتاب از جهان ناپدید
وزانجا به جیحون نهادند روی
خلیده دل و با غم و گفتوگوی
ز جیحون و تا ماورالنهر بر
که جیحون میانچیست اندر گذر
کس از ما نبینند جیحون بخواب
وز ایران نیایند ازین روی آب
ز جیحون گذر کرد مانند باد
وزان آگهی شد بر کیقباد
زمین کوه تا کوه پرخون کنیم
ز دشمن بیابان چو جیحون کنیم
کنون تا به جیحون سپاه منست
جهان زیر فر کلاه منست
گر ایدونک زین روی جیحون کشد
همی دامن خویش در خون کشد
زمین تا لب رود جیحون مراست
به سغدیم و این پادشاهی جداست
دمان تا لب رود جیحون رسید
ز گردان فرستادهای برگزید
چو تو ساز جنگ شبیخون کنی
ز خاک سیه رود جیحون کنی
سیاووش لشکر به جیحون کشید
به مژگان همی از جگر خون کشید
از ایدر ترا با پسر ناگهان
سوی رود جیحون برد در نهان
ز دلها همه ترس بیرون کنید
زمین را ز خون رود جیحون کنید
بهاران و جیحون و آب روان
سه جوشنور و اسپ و برگستوان
ندیدم نه هرگز شنیدم چنین
که کردی کسی ز آب جیحون زمین
خود و سرکشان سوی جیحون کشید
همی دامن از چشم در خون کشید
که چون گیو و خسرو ز جیحون گذشت
غم و رنج ما باد گردد بدشت
پس او فرنگیس و گیو دلیر
نترسد ز جیحون و زان آب شیر
چنین تا لب رود جیحون به جنگ
نیاسود با گرزهی گاورنگ
سرانجام بگذاشت جیحون به خشم
به آب و کشتی نیفگند چشم
به جیحون گذر کرد و کشتی نجست
به فر کیانی و رای درست
که ما را ز جیحون بباید گذشت
زدن کوس شاهی بران پهن دشت
سپاهی که هنگام ننگ و نبرد
ز جیحون بگردون برآورد گرد
بیامد چو نزدیک جیحون رسید
بگرد لب آب لشکر کشید
سپه را ز بیکند بیرون کشید
دمان تالب رود جیحون کشید
بخرطوم پیلان و شیران بدم
گذرهای جیحون پر از باد و دم
بدین روی جیحون و آب روان
خورش آورد مرد روشن روان
که لشکر بنزدیک جیحون رسید
همه روی کشور سپه گسترید
بران برنهادند یکسر که شاه
ز جیحون بران سو گذارد سپاه
بینبارم این رود جیحون به مشک
به مشک آب دریا کنم پاک خشک
تو سیحون مینبار و جیحون به مشک
که ما را چه جیحون چه سیحون چه خشک
چو از بلخ بامی به جیحون رسید
سپهدار لشکر فرود آورید
چو من برگذشتم ز جیحون بر آب
ز توران به چین آمد افراسیاب
نباشد گذر جز به فرمان شاه
همان نیز جیحون میانجی به راه
چو بشنید فرزند خاقان که شاه
ز جیحون گذر کرد خود با سپاه
کنون تا لب رود جیحون تو راست
بلندی و پستی و هامون تو راست
که بستد نیایش ز بهرامشاه
که جیحون میانجیست ما را به راه
ز جیحون به روز دهم بگذریم
وزان پس پیی خاک را نسپریم
ز جیحون گذر کرد پیروز و شاد
ابا نامور موبد و کیقباد
بیاورد و اکنون ز جیحون گذشت
ز ایران سپاهست بر کوه و دشت
ز چین تا به جیحون سپاه منست
جهان زیر فر کلاه منست
بدان گونه رفتم ز گلزریون
که شد لعلگون آب جیحون ز خون
همان تا لب رود جیحون ز چین
برو خواندندی بداد آفرین
ز سغد اندرون تا به جیحون سپاه
کشیده رده پیش هیتال شاه
چو ترک اندر آید ز جیحون به جنگ
نباید برین کار کردن درنگ
گذرهای جیحون بدارید پاک
ز جیحون به گردون برآرید خاک
چو باهدیهها راه چین بر گرفت
به جیحون یکی راه دیگر گرفت
گمانند کاین بیش بیرون شود
ز دشمن زمین رود جیحون شود
کنون سوی جیحون نهادست روی
به پرخاش با لشکری جنگجوی
نباید که ماهوی سوری ز جنگ
بترسد به جیحون کشد بیدرنگ