غزل شماره ۷۴۴

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
رو ترش كردی مگر دی باده‌ات گیرا نبود
ساقیت بیگانه بود و آن شه زیبا نبود
یا به قاصد رو ترش كردی ز بیم چشم بد
بر كدامین یوسف از چشم بدان غوغا نبود
چشم بد خستش ولیكن عاقبت محمود بود
چشم بد با حفظ حق جز باطل و سودا نبود
هین مترس از چشم بد وان ماه را پنهان مكن
آن مه نادر كه او در خانه جوزا نبود
در دل مردان شیرین جمله تلخی‌های عشق
جز شراب و جز كباب و شكر و حلوا نبود
این شراب و نقل و حلوا هم خیال احولست
اندر آن دریای بی‌پایان بجز دریا نبود
یك زمان گرمی به كاری یك زمان سردی در آن
جز به فرمان حق این گرما و این سرما نبود
هین خمش كن در خموشی نعره می‌زن روح وار
تو كی دیدی زین خموشان كو به جان گویا نبود

بادهباطلخموشخیالساقیسوداشرابشیرینعشقغوغامحمودپنهانچشم


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید