غزل شماره ۹۲۹

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
ز عشق آن رخ خوب تو ای اصول مراد
هر آن كه توبه كند توبه‌اش قبول مباد
هزار شكر و هزاران سپاس یزدان را
كه عشق تو به جهان پر و بال بازگشاد
در آرزوی صباح جمال تو عمری
جهان پیر همی‌خواند هر سحر اوراد
برادری بنمودی شهنشهی كردی
چه داد ماند كه آن حسن و خوبی تو نداد
شنیده‌ایم كه یوسف نخفت شب ده سال
برادران را از حق بخواست آن شه زاد
كه ای خدای اگر عفوشان كنی كردی
وگر نه درفكنم صد فغان در این بنیاد
مگیر یا رب از ایشان كه بس پشیمانند
از آن گناه كز ایشان به ناگهان افتاد
دو پای یوسف آماس كرد از شبخیز
به درد آمد چشمش ز گریه و فریاد
غریو در ملكوت و فرشتگان افتاد
كه بهر لطف بجوشید و بندها بگشاد
رسید چارده خلعت كه هر چهارده تان
پیمبرید و رسولید و سرور عباد
چنین بود شب و روز اجتهاد پیران را
كه خلق را برهانند از عذاب و فساد
كنند كار كسی را تمام و برگذرند
كه جز خدای نداند زهی كریم و جواد
چو خضر سوی بحار ایلیاس در خشكی
برای گم شدگان می‌كنند استمداد
دهند گنج روان و برند رنج روان
دهند خلعت اطلس برون كنند لباد
بس است باقی این را بگویمت فردا
شب ار چه ماه بود نیست بی‌ظلام و سواد

باقیبنیادتوبهجهانخداسحرسرورصباصباحعذابعشقفریادقبوللطفپیرانچشمیزدان


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید