غزل شماره ۱۱۳۲

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
چون سر كس نیستت فتنه مكن دل مبر
چونك ببردی دلی پرده او را مدر
چشم تو چون رهزند ره زده را ره نما
زلف تو چون سر كشد عشوه هندو مخر
عشق بود دلستان پرورش دوستان
سبز و شكفته كند باغ تو را چون شجر
وجهك وجه القمر قلبك مثل الحجر
روحك روح البقا حسنك نور البصر
عشق خران جو به جو تا لب دریای هو
كهنه خران كو به كو اسكی ببج كمدور
دشمن ما در هنر شد به مثل دنب خر
چند بپیماییش نیست فزون كم شمر
اقسم بالعادیات احلف بالموریات
غیرك یا ذالصلات فی نظری كالمدر
هر كه بجز عاشق است در ترشی لایقست
لایق حلوا شكر لایق سركا كبر
هجرك روحی فداك زلزلنی فی هواك
كل كریم سواك فهو خداع غرر
عشق خوش و تازه رو عاشق او تازه تر
شكل جهان كهنه‌ای عاشق او كهنه تر

جهانخدادوستزلفعاشقعشقعشوههندوچشم


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید