غزل شماره ۱۵۷۶

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ما زنده به نور كبریاییم
بیگانه و سخت آشناییم
نفس است چو گرگ لیك در سر
بر یوسف مصر برفزاییم
مه توبه كند ز خویش بینی
گر ما رخ خود به مه نماییم
درسوزد پر و بال خورشید
چون ما پر و بال برگشاییم
این هیكل آدم است روپوش
ما قبله جمله سجده‌هاییم
آن دم بنگر مبین تو آدم
تا جانت به لطف دررباییم
ابلیس نظر جدا جدا داشت
پنداشت كه ما ز حق جداییم
شمس تبریز خود بهانه‌ست
ماییم به حسن لطف ماییم
با خلق بگو برای روپوش
كو شاه كریم و ما گداییم
ما را چه ز شاهی و گدایی
شادیم كه شاه را سزاییم
محویم به حسن شمس تبریز
در محو نه او بود نه ماییم

آشنابهانهتبریزتوبهخورشیدلطف


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید