غزل شماره ۱۶۹۹

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
دل را ز من بپوشی یعنی كه من ندانم
خط را كنی مسلسل یعنی كه من نخوانم
بر تخته خیالات آن را نه من نبشتم
چون سر دل ندانم كاندر میان جانم
از آفتاب بیشم ذرات روح پیشم
رقصان و ذكرگویان سوی گهرفشانم
گر نور خود نبودی ذرات كی نمودی
ای ذره چون گریزی از جذبه عیانم
پروانه وار عالم پران به گرد شمعم
فریش می فرستم پریش می ستانم
در خلوت است عشقی زین شرح شرحه شرحه
گر شرح عشق خواهی پیش ویت نشانم
ور زان كه در گمانی نقش گمان ز من دان
زان نقش منكران را در قعر می كشانم
ور زان كه در یقینی دام یقین ز من بین
زان دام مقبلان را از كفر می رهانم
ور درد و رنج داری در من نظر كن از وی
كان تیر رنج نجهد الا كه از كمانم
ور رنج گشت راحت در من نگر همان دم
می بین كه آن نشانه‌ست از لطف بی‌نشانم
هر جا كه این جمال است داد و ستد حلال است
وان جا كه ذوالجلال است من دم زدن نتانم

خلوتخیالراحترقصشمععشقلطفگمانیقین


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید