غزل شماره ۱۹۰۴

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
كجا خواهی ز چنگ ما پریدن
كی داند دام قدرت را دریدن
چو پایت نیست تا از ما گریزی
بنه گردن رها كن سر كشیدن
دوان شو سوی شیرینی چو غوره
به باطن گر نمی‌دانی دویدن
رسن را می گزی ای صید بسته
نبرد این رسن هیچ از گزیدن
نمی‌بینی سرت اندر زه ماست
كمانی بایدت از زه خمیدن
چه جفته می زنی كز بار رستم
یكی دم هشتمت بهر چریدن
دل دریا ز بیم و هیبت ما
همی‌جوشد ز موج و از طپیدن
كه سنگین اگر آن زخم یابد
ز بند ما نیارد برجهیدن
فلك را تا نگوید امر ما بس
به گرد خاك ما باید تنیدن
هوا شیری است از پستان شیطان
بود عقل تو شیر خر مكیدن
دهان خاك خشك از حسرت ماست
نیارد جرعه‌ای بی‌ما چشیدن
كی یارد صید ما را قصد كردن
كی یارد بنده ما را خریدن
كسی را كه ربودیم و گزیدیم
كه را خواهد به غیر ما گزیدن
امانی نیست جان را در جز عشق
میان عاشقان باید خزیدن
امان هر دو عالم عاشقان راست
چنین بودند وقت آفریدن
نشاید بره را از جور چوپان
ز چوپان جانب گرگان رمیدن
كه این چوپان نریزد خون بره
كه او جاوید داند پروریدن
بدان كاصحاب تن اصحاب فیلند
به كعبه كی تواند بررسیدن
كه كعبه ناف عالم پیل بینی است
نتان بینی بر نافی كشیدن
ابابیلی شو و از پیل مگریز
ابابیل است دل در دانه چیدن
بچینند دشمنان را همچو دانه
پیام كعبه را داند شنیدن
ز دل خواهی شدن بر آسمان‌ها
ز دل خواهد گل دولت دمیدن
ز دل خواهی به دلبر راه بردن
ز دل خواهی ز ننگ تن رهیدن
دل از بهر تو یك دیكی بپخته‌ست
زمانی صبر می كن تا پزیدن
دل دل‌هاست شمس الدین تبریز
نتاند شمس را خفاش دیدن

آسمانامانتبریزجرعهدهاندولترستمشیرینصبرعاشقعشقعقلنگینپیامچنگچینگردن


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید