غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
برای دریافت روزانه فال حافظ روی دکمه زیر کلیک کرده و سپس در کانال یوتیوب غزلستان عضو شوید
مشاهده در یوتیوب
«محنت» در غزلستان
حافظ شیرازی
«محنت» در غزلیات حافظ شیرازی
که ای بلندنظر شاهباز سدره نشین
نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست
مبتلایی به غم محنت و اندوه فراق
ای دل این ناله و افغان تو بی چیزی نیست
من آن شکل صنوبر را ز باغ دیده برکندم
که هر گل کز غمش بشکفت محنت بار می آورد
نسیم باد صبا دوشم آگهی آورد
که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد
در شمار ار چه نیاورد کسی حافظ را
شکر کان محنت بی حد و شمار آخر شد
سر عاشق که نه خاک در معشوق بود
کی خلاصش بود از محنت سرگردانی
سعدی شیرازی
«محنت» در غزلیات سعدی شیرازی
ای خضر حلالت نکنم چشمه حیوان
دانی که سکندر به چه محنت طلبیدست
فرهادوارم از لب شیرین گزیر نیست
ور کوه محنتم به مثل بیستون شود
به تولای تو در آتش محنت چو خلیل
گوییا در چمن لاله و ریحان بودم
خفتگان را خبر از محنت بیداران نیست
تا غمت پیش نیاید غم مردم نخوری
از دولت وصالش حاصل نشد مرادی
وز محنت فراقش بر دل بماند باری
هزار چون من اگر محنت و بلا بیند
تو را از آن چه که در نعمتی و در نازی
خرم تنی که محبوب از در فرازش آید
چون رزق نیکبختان بی محنت سؤالی
از من مطلب صبر جدایی که ندارم
سنگیست فراق و دل محنت زده جامی
خیام نیشابوری
«محنت» در رباعیات خیام نیشابوری
عمریست مرا تیره و کاریست نه راست
محنت همه افزوده و راحت کم و کاست
نتوان دل شاد را به غم فرسودن
وقت خوش خود بسنگ محنت سودن
مولوی
«محنت» در دیوان شمس - غزلیات مولوی
دركش رمیدگان را محنت رسیدگان را
زان جذبههای جانی ای جذبه تو غالب
ز آن سوی كمد محنت هم از آن سو است دوا
هم از او شبهه تو است و هم از او حجت تو است
بس كن وز محنت یونس بترس
با قدر استیزه به پای تو نیست
دو كاشانهست در عالم یكی دولت یكی محنت
به ذات حق كه آن عاشق از این هر دو به درباشد
همه جور و جفا و محنت عشق
بر او شیرین چو مهر مادری شد
ناكشیده دامن معشوق غیب
دل هزاران محنت و ضربت كشید
محنت ایوب را فاقه یعقوب را
چاره دیگر نبود رحمت رحمان رسید
پشت آنی تو كه پشتش از غم و محنت شكست
آب آنی كه ندارد هیچ آبی بر جگر
یا همچو گور كافران پرمحنت و زخم گران
پیچیده بیرون گور را در اطلس و اكسون خوش
بهر دانه نمیروم سوی دام
بلك از عشق محنت دامش
چو از نحس زحل رستم چه زیر آسمان باشم
چو محنت جمله دولت گشت از چه ممتحن باشم
ندا آمد ز عشق ای جان سفر كن
كه من محنت سرایی آفریدم
ای جهان آب و گل تا من تو را بشناختم
صد هزاران محنت و رنج و بلا بشناختم
مرا گوید چه می ترسی كه كوبد مر تو را محنت
كه سرمه نور دیده شد چو شد ساییده در هاون
هر چند كه عیاری پرحیله و طراری
این محنت و بیماری بر من مپسند ای جان
شب محنت كه بد طبیب و تو افكار یاد كن
كه ز پای دلت بكند چنان خار یاد كن
چون به وقت رنج و محنت زود مییابی درش
بازگویی او كجا درگاه او را باب كو
من آن نیم كه بگویم حدیث نعمت او
كه مست و بیخودم از چاشنی محنت او
عزت زر بود اگر محنت او شود شرر
هیبت و بیم شیر دان بستن او به سلسله
تلخی باده را مبین عشرت مستیان نگر
محنت حامله مبین بنگر امید قابله
در ره عشاق حضرت گو كه از هر محنتش
صد هزاران لطف باشد با بلا آمیخته
در بزمگاه وحدت یابی هر آنچ خواهی
در رزمگاه محنت كه آن نه و كه این نه
ای دل نگویی چون شدی ور عشق روزافزون شدی
گاهی ز غم مجنون شدی گاهی ز محنت خون شدی
نعمت تن خام كند محنت تن رام كند
محنت دین تا نكشی دولت ایمان نبری
به پیش خلق نامش عشق و پیش من بلای جان
بلا و محنتی شیرین كه جز با وی نیاسایی
رو رو كه از این جهان گذشتی
وز محنت و امتحان گذشتی
از سوزش آفتاب محنت
در عشق چو سایه همایی
از ره محنت به دولت میكشی
یا جزای زلت ما میكنی
ولیك این همه محنت به گرد باغ چو خاری
درون باغ گلستان و یار و چشمه جاری
نفسی و عقلی در سینه ما
در جنگ و محنت مست خدایی
ای دلزار محنت و بلا داری
بر خدا اعتمادها داری
«محنت» در دیوان شمس - رباعیات مولوی
بیچاره دل سوختهی محنت کش
در آتش عشق تو همی سوزد خوش
با دل گفتم عشق تو آغاز مکن
بازم در صد محنت و غم باز مکن
اندر عالم که دید محنتزدهای
سرگشتهی روزگار حیرانتر از این