غزل شماره ۷۳۱

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
پیش از آن كاندر جهان باغ و می و انگور بود
از شراب لایزالی جان ما مخمور بود
ما به بغداد جهان جان اناالحق می‌زدیم
پیش از آن كاین دار و گیر و نكته منصور بود
پیش از آن كاین نفس كل در آب و گل معمار شد
در خرابات حقایق عیش ما معمور بود
جان ما همچون جهان بد جام جان چون آفتاب
از شراب جان جهان تا گردن اندر نور بود
ساقیا این معجبان آب و گل را مست كن
تا بداند هر یكی كو از چه دولت دور بود
جان فدای ساقیی كز راه جان در می‌رسد
تا براندازد نقاب از هر چه آن مستور بود
ما دهان‌ها باز مانده پیش آن ساقی كز او
خمرهای بی‌خمار و شهد بی‌زنبور بود
یا دهان ما بگیر ای ساقی ور نی فاش شد
آنچ در هفتم زمین چون گنج‌ها گنجور بود
شهر تبریز ار خبر داری بگو آن عهد را
آن زمان كی شمس دین بی‌شمس دین مشهور بود

بغدادتبریزجامجهانخراباتخماردهاندولتزمینساقیشرابعیشمخمورمستمعماگردن


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید