غزل شماره ۵۵۱

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
جان و جهان چو روی تو در دو جهان كجا بود
گر تو ستم كنی به جان از تو ستم روا بود
چون همه سوی نور تست كیست دورو به عهد تو
چون همه رو گرفته‌ای روی دگر كجا بود
آنك بدید روی تو در نظرش چه سرد شد
گنج كه در زمین بود ماه كه در سما بود
با تو برهنه خوشترم جامه تن برون كنم
تا كه كنار لطف تو جان مرا قبا بود
ذوق تو زاهدی برد جام تو عارفی كشد
وصف تو عالمی كند ذات تو مر مرا بود
هر كه حدیث جان كند با رخ تو نمایمش
عشق تو چون زمردی گر چه كه اژدها بود
هر كه رخش چنین بود شاه غلام او شود
گر چه كه بنده‌ای بود خاصه كه در هوا بود
این دل پاره پاره را پیش خیال تو نهم
گر سخن وفا كند گویم كاین وفا بود
چون در ماجرا زنم خانه شرع وا شود
شاهد من رخش بود نرگس او گوا بود
از تبریز شمس دین چونك مرا نعم رسد
جز تبریز و شمس دین جمله وجود لا بود

اژدهاتبریزجامجهانحدیثخیالرخشزمینسخنشاهدعشقلطفماجرانرگسوفا


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید