غزل شماره ۱۰۵۴

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
ای یار شگرف در همه كار
عیاره و عاشق تو عیار
تو روز قیامتی كه از تو
زیر و زبرست شهر و بازار
من زاری عاشقان چه گویم
ای معشوقان ز عشق تو زار
در روز اجل چو من بمیرم
در گور مكن مرا نگهدار
ور می‌خواهی كه زنده گردیم
ما را به نسیم وصل بسپار
آخر تو كجا و ما كجاییم
ای بی‌تو حیات و عیش بی‌كار
از من رگ جان بریده بادا
گر بی‌تو رگیم هست هشیار
اندر ره تو دو صد كمین بود
نزدیك نمود راه و هموار
از گلشن روی تو شدم مست
بنهادم مست پای بر خار
رفتم سوی دانه تو چون مرغ
پرخون دیدم جناح و منقار
این طرفه كه خوشترست زخمت
از هر دانه كه دارد انبار
ای بی‌تو حرام زندگانی
ای بی‌تو نگشته بخت بیدار
خود بخت تویی و زندگی تو
باقی نامی و لاف و آزار
ای كرده ز دل مرا فراموش
آخر چه شود مرا به یاد آر
یك بار چو رفت آب در جوی
كی گردد چرخ طمع یك بار
خامش كه ستیزه می‌فزاید
آن خواجه عشق را ز گفتار

باقیبختحیاتزندگانیشوقعاشقعشقعیشمستمعشوقنسیمهشیاروصلگلشن


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید