غزل شماره ۱۱۲۶

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
سست مكن زه كه من تیر توام چارپر
روی مگردان كه من یك دله‌ام نی دوسر
از تو زدن تیغ تیز وز دل و جان صد رضا
یك سخنم چون قضا نی اگرم نی مگر
گر بكشی ذوالفقار ثابتم و پایدار
نی بگریزم چو باد نی بمرم چون شرر
جان بسپارم به تیغ هیچ نگویم دریغ
از جهت زخم تیغ ساخت حقم چون سپر
تیغ زن ای آفتاب گردن شب را به تاب
ظلمت شب‌ها ز چیست كوره خاك كدر
معدن صبرست تن معدن شكر است دل
معدن خنده‌ست شش معدن رحمت جگر
بر سر من چون كلاه ساز شها تختگاه
در بر خود چون قبا تنگ بگیرم به بر
گفت كسی عشق را صورت و دست از كجا
منبت هر دست و پا عشق بود در صور
نی پدر و مادرت یك دمه‌ای عشق باخت
چونك یگانه شدند چون تو كسی كرد سر
عشق كه بی‌دست او دست تو را دست ساخت
بی‌سر و دستش مبین شكل دگر كن نظر
رنگ همه روی‌ها آب همه جوی‌ها
مفخر تبریز دان شمس حق ای دیده ور

تبریزتیغخندهدریغدیدهرحمتسخنصبرعشقگردن


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید