تا با تو قرین شدهست جانم
هر جا كه روم به گلستانم
تا صورت تو قرین دل شد
بر خاك نیم بر آسمانم
گر سایه من در این جهان است
غم نیست كه من در آن جهانم
من عاریهام در آن كه خوش نیست
چیزی كه بدان خوشم من آنم
در كشتی عشق خفتهام خوش
در حالت خفتگی روانم
امروز جمادها شكفتهست
امروز میان زندگانم
چون علم بالقلم رهم داد
پس تخته نانبشته خوانم
چون كان عقیق در گشادهست
چه غم كه خراب شد دكانم
زان رطل گران دلم سبك شد
گر دل سبك است سرگرانم
ای ساقی تاج بخش پیش آ
تا بر سر و دیدهات نشانم
جز شمع و شكر مگوی چیزی
چیزی بمگو كه من ندانم