غزل شماره ۲۸۹۷

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بوی باغ و گلستان آید همی
بوی یار مهربان آید همی
از نثار جوهر یارم مرا
آب دریا تا میان آید همی
با خیال گلستانش خارزار
نرمتر از پرنیان آید همی
از چنین نجار یعنی عشق او
نردبان آسمان آید همی
جوع كلبم را ز مطبخ‌های جان
لحظه لحظه بوی نان آید همی
زان در و دیوارهای كوی دوست
عاشقان را بوی جان آید همی
یك وفا می‌آر و می‌بر صد هزار
این چنین را آن چنان آید همی
هر كه میرد پیش حسن روی دوست
نابمرده در جنان آید همی
كاروان غیب می‌آید به عین
لیك از این زشتان نهان آید همی
نغزرویان سوی زشتان كی روند
بلبل اندر گلبنان آید همی
پهلوی نرگس بروید یاسمین
گل به غنچه خوش دهان آید همی
این همه رمز است و مقصود این بود
كان جهان اندر جهان آید همی
همچو روغن در میان جان شیر
لامكان اندر مكان آید همی
همچو عقل اندر میان خون و پوست
بی نشان اندر نشان آید همی
وز ورای عقل عشق خوبرو
می‌به كف دامن كشان آید همی
وز ورای عشق آن كش شرح نیست
جز همین گفتن كه آن آید همی
بیش از این شرحش توان كردن ولیك
از سوی غیرت سنان آید همی
تن زنم زیرا ز حرف مشكلش
هر كسی را صد گمان آید همی

آسمانبلبلجهانخیالدامندهاندوستعاشقعشقعقلغنچهمقصودنرگسوفاگلستانگمانیاسمین


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید