غزل شماره ۵۱۰

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
باز به بط گفت كه صحرا خوشست
گفت شبت خوش كه مرا جا خوشست
سر بنهم من كه مرا سر خوشست
راه تو پیما كه سرت ناخوشست
گر چه كه تاریك بود مسكنم
در نظر یوسف زیبا خوشست
دوست چو در چاه بود چه خوشست
دوست چو بالاست به بالا خوشست
در بن دریا به تك آب تلخ
در طلب گوهر رعنا خوشست
بلبل نالنده به گلشن به دشت
طوطی گوینده شكرخا خوشست
تابش تسبیح فرشته‌ست و روح
كاین فلك نادره مینا خوشست
چونك خدا روفت دلت را ز حرص
رو به دل آور دل یكتا خوشست
از تو چو انداخت خدا رنج كار
رو به تماشا كه تماشا خوشست
گفت تماشای جهان عكس ماست
هم بر ما باش كه با ما خوشست
عكس در آیینه اگر چه نكوست
لیك خود آن صورت احیا خوشست
زردی رو عكس رخ احمرست
بگذر از این عكس كه حمرا خوشست
نور خدایی‌ست كه ذرات را
رقص كنان بی‌سر و بی‌پا خوشست
رقص در این نور خرد كن كز او
تحت ثری تا به ثریا خوشست
ذره شدی بازمرو كه مشو
صبر و وفا كن كه وفاها خوشست
بس كن چون دیده ببین و مگو
دیده مجو دیده بینا خوشست
مفخر تبریز شهم شمس دین
با همه فرخنده و تنها خوشست

بلبلتبریزتسبیحتماشاجهانخداخندهدوستدیدهرقصصبرصحراطوطیفرشتهوفاگلشنگوهر


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید