ای از تو خاكی تن شده تن فكرت و گفتن شده
وز گفت و فكرت بس صور در غیب آبستن شده
هر صورتی پروردهای معنی است لیك افسردهای
صورت چو معنی شد كنون آغاز را روشن شده
یخ را اگر بیند كسی و آن كس نداند اصل یخ
چون دید كخر آب شد در اصل یخ بیظن شده
اندیشه جز زیبا مكن كو تار و پود صورت است
ز اندیشهای احسن تند هر صورتی احسن شده
زان سوی كاندازی نظر آن جنس میآید صور
پس از نظر آید صور اشكال مرد و زن شده
با آن نشین كو روشن است كز دل سوی دل روزن است
خاك از چه ورد و سوسن است كش آب هم مسكن شده
ور همنشین حق شوی جان خوش مطلق شوی
یا رب چه بارونق شوی ای جان جان من شده
از جا به بیجا آمده اه رفته هیهای آمده
بیدست و بیپای آمده چون ماه خوش خرمن شده
یا رب كه چون میبینمش ای بنده جان و دینمش
خود چیست این تمكینمش ای عقل از این امكن شده
هر ذرهای را محرم او هر خوش دمی را همدم او
نادیده زو زاهد شده زو دیده تردامن شده
ای عشق حق سودای او آن او است او جویای او
وی میدمد در وای او ای طالب معدن شده
هم طالب و مطلوب او هم عاشق و معشوق او
هم یوسف و یعقوب او هم طوق و هم گردن شده
اوصافت ای كس كم چو تو پایان ندارد همچو تو
چند آب و روغن میكنم ای آب من روغن شده