غزل شماره ۳۱۷۳

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
باده ده، ای ساقی هر متقی
باده‌ی شاهنشهی راوقی
جام سخن بخش كه از تف او
گردد دیوار سیه منطقی
بردر و بشكن غم و اندیشه را
حاكم و سلطان و شه مطلقی
چون بگریزی نرسد در تو كس
ور بگریزیم تو خود سابقی
جنت حسنت چو تجلی كند
باغ شود دوزخ بر هر شقی
ظلمت و نور از تو تحیر درند
تا تو حقی یا كه تو نور حقی
گشت شب و روز ز تو غرق نور
نیست مهت مغربی و مشرقی
لابه كنی، باده دهی رایگان
ساقی دریا صفت مشفقی
مست قبول آمد قلب و سلیم
زیركی اینجاست همه احمقی
زیركی ار شرط خوشیها بدی
باده نجستی خرد و موسقی
فرد چرایی تو اگر یار كی؟
از چه تو عذرایی اگر وامقی؟
غنچه صفت خویش ز گل دركشی
رو بكش آن خار، بدان لایقی
خار كشانند، اگر چه شهند
جز تو كه بر گلشن جان عاشقی
خامش باش و بنگر فتح باب
چند پی هر سخن مغلقی

اندیشهبادهجامساقیسخنسلطانعاشقغنچهقبوللابهمستمشرقگلشن


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید