غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
برای دریافت روزانه فال حافظ روی دکمه زیر کلیک کرده و سپس در کانال یوتیوب غزلستان عضو شوید
مشاهده در یوتیوب
«تدبیر» در غزلستان
حافظ شیرازی
«تدبیر» در غزلیات حافظ شیرازی
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما
ساقیا لطف نمودی قدحت پرمی باد
که به تدبیر تو تشویش خمار آخر شد
دیده را دستگه در و گهر گر چه نماند
بخورد خونی و تدبیر نثاری بکند
دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد
ز فکر آنان که در تدبیر درمانند در مانند
ما از برون در شده مغرور صد فریب
تا خود درون پرده چه تدبیر می کنند
آن کشیدم ز تو ای آتش هجران که چو شمع
جز فنای خودم از دست تو تدبیر نبود
چهل سال رنج و غصه کشیدیم و عاقبت
تدبیر ما به دست شراب دوساله بود
به گردابی چو می افتادم از غم
به تدبیرش امید ساحلی بود
بر آن سرم که ننوشم می و گنه نکنم
اگر موافق تدبیر من شود تقدیر
رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار
کار ملک است آن که تدبیر و تامل بایدش
صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم
تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم
نیست امید صلاحی ز فساد حافظ
چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم
دوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم
گفت کو زنجیر تا تدبیر این مجنون کنم
با چشم و ابروی تو چه تدبیر دل کنم
وه زین کمان که بر من بیمار می کشی
قیاس کردم و تدبیر عقل در ره عشق
چو شبنمی است که بر بحر می کشد رقمی
سعدی شیرازی
«تدبیر» در غزلیات سعدی شیرازی
با جوانی سرخوشست این پیر بی تدبیر را
جهل باشد با جوانان پنجه کردن پیر را
بر آتش عشقت آب تدبیر
چندان که زدیم بازننشست
الا گذر نباشد پیش تو اهل دل را
ور نه به هیچ تدبیر از تو گذر نباشد
سعدی چو اسیر عشق ماندی
تدبیر تو چیست ترک تدبیر
عقل را پنداشتم در عشق تدبیری بود
من نخواهم کرد دیگر تکیه بر پندار خویش
عقل مسکین به چه اندیشه فرادست کنم
دل شیدا به چه تدبیر شکیبا دارم
با همه تدبیر خویش ما سپر انداختیم
روی به دیوار صبر چشم به تقدیر او
تدبیر نیست جز سپر انداختن که خصم
سنگی به دست دارد و ما آبگینه ای
خیام نیشابوری
«تدبیر» در رباعیات خیام نیشابوری
خرم بزی و جهان بشادی گذران
تدبیر نه با تو کردهاند اول کار
مولوی
«تدبیر» در دیوان شمس - غزلیات مولوی
تدبیر صدرنگ افكنی بر روم و بر زنگ افكنی
و اندر میان جنگ افكنی فی اصطناع لا یری
چون یك دمی آن شاه فرد تدبیر ملك خویش كرد
دیو و پری را پای مرد ترتیب كرد آن پادشا
عقل و تدبیر و صفات تست چون استارگان
زان می خورشیدوش تو محو كن اوصاف را
عقل تا تدبیر و اندیشه كند
رفته باشد عشق تا هفتم سما
تقدیر میفریبد تدبیر را كه برجه
مكرش گلیم برده از صد هزار چون ما
لب فروبند چو دیدی كه لب بسته یار
دست شمشیرزنان را به چه تدبیر ببست
چون دماغ است و سر استت مكن استیزه بخسب
دخل و خرج است چنین شیوه و تدبیر سزا است
فروبستست تدبیرم بیا ای یار شبگیرم
بپرس از شاه كشمیرم كسی را كشنا باشد
عاشق به سوی عاشق زنجیر همیدرد
دیوانه همیگردد تدبیر همیدرد
تدبیر كند بنده و تقدیر نداند
تدبیر به تقدیر خداوند چه ماند
تدبیر كند بنده و تقدیر نداند
تدبیر به تقدیر خداوند نماند
عقل باتدبیر آمد در میان جوش ما
در چنان آتش چه جای عقل یا تدبیر بود
هله هش دار كه در شهر دو سه طرارند
كه به تدبیر كلاه از سر مه بردارند
جز خمار باده جان چشم را تدبیر نیست
باده جان از كه گیری زان دو چشم پرخمار
به هر لحظه ز تدبیری به اقلیمی رود میری
ز جاه و قوت پیری كه باشد غیب دان ای دل
به اندیشه فروبرد مرا عقل چهل سال
به شصت و دو شدم صید و ز تدبیر بجستم
غلط كردم نبریدم من از خود
كه این تدبیر بیمن كرد جانم
مست را با غم و اندیشه و تدبیر چه كار
كه سزای سر صدریم و یا دربانیم
به گوشهای بروم گوش آن قدح گیرم
كه عاشق قدح و درد و خصم تدبیرم
همتم شد بلند و تدبیرم
جز به پیش تو من نمیمیرم
شكار شیر بگذاری شكار خوك برداری
زهی تدبیر و هشیاری زهی بیگار و جان كندن
زخمی كه زند دستت بر عاشق سرمستت
نتواند غیر تو تدبیر دوا كردن
ای دوست عتاب را رها كن
تدبیر دوای درد ما كن
خیره كشی است ما را دارد دلی چو خارا
بكشد كسش نگوید تدبیر خونبها كن
آن خانه را كه جام نباشد چو نیست نور
ما خانه ساختیم تو تدبیر جام كن
هم چرخ قوس تیر او هم آب در تدبیر او
گر راستی رو تیر شو ور كژروی خرچنگ شو
سودم نشد تدبیرها بسكست دل زنجیرها
آورد جان را كشكشان تا پیش شادروان تو
شیطان همه تدبیرش و آن حیله و تزویرش
بشكست همه تیرش پیش سپر روزه
جز عشق او در دل مكن تدبیر بیحاصل مكن
اندر مكان منزل مكن لا كن مكان را ساعتی
بیمار شدم از غم هجر تو و روزی
از بهر من خسته تو تدبیر نكردی
ای وصل تو آب زندگانی
تدبیر خلاص ما تو دانی
حسن تدبیرك قد صاغ لنا
الهیولی به حسان الصور
خدات گوید تدبیر چشم روشن كن
تو چشم را بگذاری و میكنی بینی
«تدبیر» در دیوان شمس - رباعیات مولوی
زنجیر دران شود چو بیند مردار
با این سگ هار من چه تدبیر کنم
فردوسی
«تدبیر» در شاهنامه فردوسی
به تدبیر یک با دگر ساختند
همه رای بیهوده انداختند
گذر یافتی بودمی من همان
به تدبیر بر گشتن آسمان
اگر بود خواهد بدین دستگاه
به تدبیر آن زور بنمای راه
به تدبیر آن پل باستاد مرد
فراز آوریدش بران کارکرد
همه رای با کاردانان زنیم
به تدبیر پشت هوا بشکنیم
به تدبیر نخچیر کشمیهن است
که دستورش از کهل اهریمنست
براندیش و تدبیر آن بازجوی
نباید که ناخوبی آید بروی
که او را بنا شاه گشتاسپ کرد
برای و به تدبیر جاماسپ کرد