غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
برای دریافت روزانه فال حافظ روی دکمه زیر کلیک کرده و سپس در کانال یوتیوب غزلستان عضو شوید
مشاهده در یوتیوب
«پلنگ» در غزلستان
سعدی شیرازی
«پلنگ» در غزلیات سعدی شیرازی
گفت اگر گربه شیر نر گردد
نکند با پلنگ دندان تیز
مرا پلنگ به سرپنجه ای نگار نکشت
تو می کشی به سرپنجه نگارینم
مولوی
«پلنگ» در دیوان شمس - غزلیات مولوی
روزی محمدبك شود روزی پلنگ و سگ شود
گه دشمن بدرگ شود گه والدین و اقربا
سگ طبع كسی كه با چنین شیر
او سركشی پلنگ دارد
به پلنگ عزت تو به نهنگ غیرت تو
به خدنگ غمزه تو كه هزار لشكر آمد
این جا پلنگ و آهو نعره زنان كه یا هو
ای آه را پناه او ما را كه میكشاند
نشود بند گفت و گوی جهان
شیرگیری كه چون پلنگ آمد
تعلقیست عجب زنگ را بدین رومی
تعلقیست نهانی میان موش و پلنگ
چه دست باشد كز رو مگس نداند راند
ز سست طبعی كرمی نمایدش چو پلنگ
ره سیرت شمس تبریز گیر
به جرات چو شیر و به حمله پلنگ
عشق چو شیرست نه مكر و نه ریو
نیست گهی روبه و گاهی پلنگ
بست پلنگ قهر را بازگشاد مهر را
قبه ببست شهر را شهر برست از بدی
پلنگ عشق چه ترسد ز رنگ و بوی جهان
نهنگ فقر چه ترسد ز دوزخ آشامی
«پلنگ» در دیوان شمس - رباعیات مولوی
با همت بازباش و با کبر پلنگ
زیبا بگه شکار و پیروز به جنگ
بگذر ز جهان که جمله رنگست ای جان
هر گوشه یکی موش و پلنگ است ای جان
فردوسی
«پلنگ» در شاهنامه فردوسی
بپوشید تن را به چرم پلنگ
که جوشن نبود و نه آیین جنگ
پری و پلنگ انجمن کرد و شیر
ز درندگان گرگ و ببر دلیر
ز پستان آن گاو طاووس رنگ
برافراختی چون دلاور پلنگ
به یک دست بربسته شیر و پلنگ
به دست دگر ژنده پیلان جنگ
سراپردهی دیبهی هفترنگ
بدو اندرون خیمههای پلنگ
به یک دست بربسته شیر و پلنگ
به دست دگر ژنده پیلان جنگ
بدام آیدش ناسگالیده میش
پلنگ از پس پشت و صیاد پیش
چه گویم که این بچهی دیو چیست
پلنگ و دورنگست و گرنه پریست
که بر سنگ و بر خاک شیر و پلنگ
چه ماهی به دریا درون با نهنگ
پی بارهای کو چماند به جنگ
بمالد برو روی جنگی پلنگ
همی مژده دادش که جنگی پلنگ
ز گور ژیان کرد کوتاه چنگ
پدر دل پر از خشم و سر پر ز جنگ
همی رفت غران بسان پلنگ
چو ایران ز چنگال شیر و پلنگ
برون آوریدم به رای و به جنگ
کشنده درفش فریدون به جنگ
کشنده سرافراز جنگی پلنگ
ز شیری که باشد شکارش پلنگ
چه زاید جز از شیر شرزه به جنگ
از آواز او چرم جنگی پلنگ
شود چاک چاک و بخاید دو چنگ
شد از رشک جوشان و دل کرد تنگ
بر نوذر آمد بسان پلنگ
که چون قارن کاوه جنگ آورد
پلنگ از شتابش درنگ آورد
که دو پهلوان آمد ایدر بجنگ
ز ترکان سپاهی چو دشتی پلنگ
بزد بر سرش گرزهی گاورنگ
زمین شد ز خونش چو پشت پلنگ
چو مردم بدارد نهاد پلنگ
بگردد زمانه برو تار و تنگ
به بند کمرش اندر آورد چنگ
جدا کردش از پشت زین پلنگ
فرستاده آمد بسان پلنگ
رسانید نامه به نزد پشنگ
گذارت بران نره دیوان جنگ
همه رزم را ساخته چون پلنگ
همه راه و رسم پلنگ آورید
سر هوشمندان به چنگ آورید
بسان پلنگ ژیان بد به خوی
نکردی به جز جنگ چیز آرزوی
بپرسید پرسیدنی چون پلنگ
دژم روی زانپس بدو داد چنگ
که یکسر بتازید و جنگ آورید
همه رسم و راه پلنگ آورید
پلنگ از بر سنگ و ماهی در آب
هم اندر هوا ابر و پران عقاب
نه مردی بود چاره جستن به جنگ
نرفتن به رسم دلاور پلنگ
پلنگ ژیان گرچه باشد دلیر
نیارد شدن پیش چنگال شیر
هرآنکس که او را به روز نبرد
ز زین پلنگ اندر آرد به گرد
که از شیر و دیو و نهنگ و پلنگ
نترسی و هستی چنین تیزچنگ
هرآنکس که گرز تو بیند به چنگ
بدرد دل شیر و چنگ پلنگ
کسی را نبد پای با او بجنگ
اگر شیر پیش آمدی گر پلنگ
برآشفت سهراب و شد چون پلنگ
چو بدخواه او چاره گر بد به جنگ
بگو کان سراپردهی هفت رنگ
بدو اندرون خیمههای پلنگ
تهمتن به توران سپه شد به جنگ
بدانسان که نخچیر بیند پلنگ
بسی شیر و دیو و پلنگ و نهنگ
تبه شد به چنگم به هنگام جنگ
غمی بود رستم ببازید چنگ
گرفت آن بر و یال جنگی پلنگ
همان خیمه و دیبهی هفت رنگ
همه تخت پرمایه زرین پلنگ
از اسپان تازی به زین پلنگ
ز بر گستوان و ز خفتان جنگ
سیاوش چو پیروز بودی بجنگ
برفتی بسان دلاور پلنگ
ازین پس نه آشوب خیزد نه جنگ
به آبشخور آیند میش و پلنگ
ندانی که پروردگار پلنگ
نبیند ز پرورده جز درد و چنگ
همان گیو کز بیم او روز جنگ
همی چرم روباه پوشد پلنگ
وزان جایگه شد به شیر و پلنگ
هم آن چوب خمیده بد ساز جنگ
بدو گفت جایی که باشد پلنگ
بدرد دل مردم تیزچنگ
که چون برگشادم در کین و جنگ
ورا برگرفتم ز زین پلنگ
فرامرز چون سرخه را یافت چنگ
بیازید زان سان که یازد پلنگ
شد از سم اسپان زمین سنگ رنگ
ز نیزه هوا همچو پشت پلنگ
برآشفت برسان جنگی پلنگ
بیفشارد ران پیش او شد به جنگ
بدید آن نشست سیاوش پلنگ
رکیب دراز و جناغ خدنگ
همان شیر پرخاشجویم به جنگ
بدرم دل پیل و چنگ پلنگ
نخواهیم شاه از نژاد پشنگ
فسیله نه نیکو بود با پلنگ
اگر همگنان رای جنگ آورید
بکوشید و رستم پلنگ آورید
پرستندهای دارد او روز جنگ
کز آواز او رام گردد پلنگ
که زیبد کز این غم بنالد پلنگ
ز دریا خروشان برآید نهنگ
بجنگ تو آیم بسان پلنگ
که از کوه یازد بنخچیر چنگ
وگر زیر چرم پلنگ اندرست
همانا که رایش بجنگ اندرست
پلنگ این شناسد که پیکار و جنگ
نه خوبست و داند همی کوه و سنگ
ز دریا نهنگی بجنگ آمدست
که جوشنش چرم پلنگ آمدست
نه چنگ پلنگ و نه خرطوم پیل
نه کوه بلند و نه دریای نیل
مرا مهربانیست بر مرد جنگ
بویژه که دارد نهاد پلنگ
که هرگز نتابند با او بجنگ
بخشکی پلنگ و بدریا نهنگ
کنون دیو و پیل آمدستش بچنگ
بخشکی پلنگ و بدریا نهنگ
بدیبا زمین کرده طاوس رنگ
ز دینار و دیبا چو پشت پلنگ
هوا نیلگون شد زمین رنگ رنگ
دلیران لشکر بسان پلنگ
چو آن پادشاهی شود یکسره
ببشخور آید پلنگ و بره
اگر تو بخواهی بسیچید جنگ
مرا زور شیرست و چنگ پلنگ
یکی داستان زد برین بر پلنگ
چو با شیر جنگ آورش خاست جنگ
بدرد ز آواز او کوه سنگ
بدریا نهنگ و بخشکی پلنگ
بپرده درون خیمههای پلنگ
بر آیین سالار ترکان پشنگ
برانگیختی اسب و دم پلنگ
گرفتی بکندی ز نیروی جنگ
همی کند روی زمین را به چنگ
نه بر گونهی شیر و چنگ پلنگ
کزو کین تو باز خواهم به جنگ
اگر شیر جنگیست او گر پلنگ
نه با زخم تو پای دارد نهنگ
نه ترک و نه جادو نه شیر و پلنگ
بدان بد که گردون بگیرد به چنگ
بران سان که نخچیر گیرد پلنگ
کز انبوه دشمن نترسد به جنگ
به کوه از پلنگ و به آب از نهنگ
سپه دید با جوشن و ساز جنگ
درفشی سیه پیکر او پلنگ
همی مغز مردم خورد شیر و گرگ
جز از دل نجوید پلنگ سترگ
وزان پس که ارجاسپ آمد به جنگ
نبر گشتم از جنگ دشتی پلنگ
به بازو ببندم یکی پالهنگ
بیاویز پایم به چرم پلنگ
ببینم ز تو زور مردان جنگ
به شمشیر شیر افگنی گر پلنگ
دگر آنک گر با تو جنگ آورم
به پرخاش خوی پلنگ آورم
به دریا نهنگ و به خشکی پلنگ
ورا کس ندیدی گریزان ز جنگ
همانا ندیدست گور از پلنگ
نه از شست ملاح کام نهنگ
میان تنگ و باریک همچون پلنگ
به ویژه کجا گرز گیرد به چنگ
تو فردا ببینی که بر دشت جنگ
چه کار آورم پیش چنگی پلنگ
همی برکشیدی ز دریا نهنگ
به دم در کشیدی ز هامون پلنگ
همان تیغ من گر بدیدی پلنگ
نهان داشتی خویشتن زیر سنگ
به دریا نهنگ و به هامون پلنگ
همان شیر جنگاور تیزچنگ
بدو روز و دو شب بسان پلنگ
ز ایران به مرزی دگر شد ز ننگ
بران گونه شد زین هنرها که چنگ
نسودی به آورد با او پلنگ
کنون ما شکاریم و ایشان پلنگ
به هر کارزاری گریزان ز جنگ
یکی شارستان کرده دارد ز سنگ
که نبساید آن هم ز چنگ پلنگ
یکی شارستان داشت با ساز جنگ
سراپردهی او ندیدی پلنگ
چو شد لشکرش چون دلاور پلنگ
سوی بهمن اردوان شد به جنگ
از آواز گرزش همی روز جنگ
بدرد دل شیر و چرم پلنگ
چو ایوان خالی به چنگ آمدش
دل شیر و چنگ و پلنگ آمدش
ور ایدون کجا کین و جنگ آورند
بپیچند و خوی پلنگ آورند
زبون بود چنگال او را کلنگ
شکاری چو نخچیر بود او پلنگ
دلم شد ازان مرغ گیرنده تنگ
که مرغان چو نخچیر بد او پلنگ
چو بینم رخ سیب بیجاده رنگ
شود آسمان همچو پشت پلنگ
چو پیدا شد این چادر مشکرنگ
ستاره بروبر چو پشت پلنگ
به بیدادگر بر مرا مهر نیست
پلنگ و جفاپیشه مردم یکیست
همه چنگهاشان بسان پلنگ
نشد سیر دلشان توگویی ز جنگ
چوایشان گرفتند راه پلنگ
تو پیروز گشتی برایشان به جنگ
بران سان سپاه اندر آرم به جنگ
که سیرآید ازجنگ جنگی پلنگ
نگه کرد گو اندران دشت جنگ
هوا دید چون پشت جنگی پلنگ
ز پاسخ بر آشفت و شد چون پلنگ
ز آهن تنوری بفرمود تنگ
به پیش اندر آمد یکی غار تنگ
سه جنگی پس اندر بسان پلنگ
گزیدند جایی که هرگز پلنگ
بران شخ بیآب ننهاد چنگ
ز شاهین وز باز و پران عقاب
ز شیر و پلنگ و نهنگ اندر آب
فرود آمد از پشت زین پلنگ
به زد بر کمر بر سر پالهنگ
مرا جنگ دشمن به آید ز ننگ
یکی داستان زد برین بر پلنگ
ز خون کیان شرم دارد نهنگ
اگر کشته بیند ندرد پلنگ