غزل شماره ۱۲۰۵

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
سیر نگشت جان من بس مكن و مگو كه بس
گر چه ملول گشته‌ای كم نزنی ز هیچ كس
چونك رسول از قنق گشت ملول و شد ترش
ناصح ایزدی ورا كرد عتاب در عبس
گر نكنی موافقت درد دلی بگیردت
همنفسی خوش است خوش هین مگریز یك نفس
ذوق گرفت هر چه او پخت میان جنس خود
ما بپزیم هم به هم ما نه كمیم از عدس
من نبرم ز سرخوشان خاصه از این شكركشان
مرگ بود فراقشان مرگ كه را بود هوس
دوش حریف مست من داد سبو به دست من
بشكنم آن سبوی را بر سر نفس مرتبس
نفس ضعیف معده را من نكنم حریف خود
زانك خدوك می‌شود خوان مرا از این مگس
من پس و پیش ننگرم پرده شرم بردرم
زانك كمند سكر می می‌كشدم ز پیش و پس
خوش سحری كه روی او باشد آفتاب ما
شاد شبی كه باشد او بر سر كوی دل عسس
آمد عشق چاشتی شكل طبیب پیش من
دست نهاد بر رگم گفت ضعیف شد مجس
گفت كباب خور پی قوت دل بگفتمش
دل همگی كباب شد سوی شراب ران فرس
گفت شراب اگر خوری از كف هر خسی مخور
باده منت دهم گزین صاف شده ز خاك و خس
گفتم اگر بیابمت من چه كنم شراب را
نیست روا تیممی بر لب نیل و بر ارس
خامش باش ای سقا كاین فرس الحیات تو
آب حیات می‌كشد بازگشا از او جرس
آب حیات از شرف خود نرسد به هر خلف
زین سببست مختفی آب حیات در غلس

ایزدبادهحریفحیاتخوشاسبوسحرشرابطبیبعشقفراقمستملولموافقهوس


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید