غزل شماره ۱۴۹۳

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
ما عاشق و سرگشته و شیدای دمشقیم
جان داده و دل بسته سودای دمشقیم
زان صبح سعادت كه بتابید از آن سو
هر شام و سحر مست سحرهای دمشقیم
بر باب بریدیم كه از یار بریدیم
زان جامع عشاق به خضرای دمشقیم
از چشمه بونواس مگر آب نخوردی
ما عاشق آن ساعد سقای دمشقیم
بر مصحف عثمان بنهم دست به سوگند
كز لولوی آن دلبر لالای دمشقیم
از باب فرج دوری و از باب فرادیس
كی داند كاندر چه تماشای دمشقیم
بر ربوه برآییم چو در مهد مسیحیم
چون راهب سرمست ز حمرای دمشقیم
در نیرب شاهانه بدیدیم درختی
در سایه آن شسته و دروای دمشقیم
اخضر شده میدان و بغلطیم چو گویی
از زلف چو چوگان كه به صحرای دمشقیم
كی بی‌مزه مانیم چو در مزه درآییم
دروازه شرقی سویدای دمشقیم
اندر جبل صالح كانی است ز گوهر
زان گوهر ما غرقه دریای دمشقیم
چون جنت دنیاست دمشق از پی دیدار
ما منتظر رأیت حسنای دمشقیم
از روم بتازیم سوم بار سوی شام
كز طره چون شام مطرای دمشقیم
مخدومی شمس الحق تبریز گر آن جاست
مولای دمشقیم و چه مولای دمشقیم

تبریزتماشاجامزلفسایهسحرسوداسوگندصبحصحراطرهعاشقعشاقمستمسیحچشمچشمهچوگانگوهر


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید