چنان گشتم ز مستی و خرابی
كه خاكی را نمیدانم ز آبی
در این خانه نمییابم كسی را
تو هشیاری بیا باشد بیابی
همین دانم كه مجلس از تو برپاست
نمیدانم شرابی یا كبابی
به باطن جان جان جان جانی
به ظاهر آفتاب آفتابی
از آن رو خوش فسونی كه مسیحی
از آن رو دیوسوزی كه شهابی
مرا خوش خوی كن زیرا شرابی
مرا خوش بوی كن زیرا گلابی
صبایی كه بخندانی چمن را
اگر چه تشنگان را تو عذابی
بیا مستان بیحد بین به بازار
اگر تو محتسب در احتسابی
چو نان خواهان گهی اندر سالی
چو رنجوران گهی اندر جوابی
مثال برق كوته خنده تو
از آن محبوس ظلمات سحابی
درآ در مجلس سلطان باقی
ببین گردان جفان كالجوابی
تو خوش لعلی ولیكن زیر كانی
تو بس خوبی ولیكن در نقابی
به سوی شه پری باز سپیدی
وگر پری به گورستان غرابی
جوان بختا بزن دستی و میگو
شبابی یا شبابی یا شبابی
مگو با كس سخن ور سخت گیرد
بگو والله اعلم بالصواب