غزل شماره ۱۸۰۶

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
آن سو مرو این سو بیا ای گلبن خندان من
ای عقل عقل عقل من ای جان جان جان من
زین سو بگردان یك نظر بر كوی ما كن رهگذر
برجوش اندر نیشكر ای چشمه حیوان من
خواهم كه شب تاری شود پنهان بیایم پیش تو
از روی تو روشن شود شب پیش رهبانان من
عشق تو را من كیستم از اشك خون ساقیستم
سغراق می چشمان من عصار می مژگان من
ز اشكم شرابت آورم وز دل كبابت آورم
این است تر و خشك من پیدا بود امكان من
دریای چشمم یك نفس خالی مباد از گوهرت
خالی مبادا یك زمان لعل خوشت از كان من
با این همه كو قند تو كو عهد و كو سوگند تو
چون بوریا بر می شكن ای یار خوش پیمان من
نك چشم من تر می زند نك روی من زر می زند
تا بر عقیقت برزند یك زر ز زرافشان من
بنوشته خطی بر رخت حق جددوا ایمانكم
زان چهره و خط خوشت هر دم فزون ایمان من
در سر به چشمم چشم تو گوید به وقت خشم تو
پنهان حدیثی كو شود از آتش پنهان من
گوید قوی كن دل مرم از خشم و ناز آن صنم
اول قدح دردی بخور وانگه ببین پایان من
بر هر گلی خاری بود بر گنج هم ماری بود
شیرین مراد تو بود تلخی و صبرت آن من
گفتم چو خواهی رنج من آن رنج باشد گنج من
من بوهریره آمدم رنج و غمت انبان من
پس دست در انبان كنم خواهنده را سلطان كنم
مر بدر را بدره دهم چون بدر شد مهمان من
هر چه دلم خواهد ز خور ز انبان برآرم بی‌خطر
تا سرخ گردد روی من سرسبز گردد خوان من
گفتا نكو رفت این سخن هشدار و انبان گم مكن
نیكو كلیدی یافتی ای معتمد دربان من
الصبر مفتاح الفرج الصبر معراج الدرج
الصیر تریاق الحرج ای ترك تازی خوان من
بس كن ز لاحول ای پسر چون دیو می غرد بتر
بس كردم از لاحول و شد لاحول گو شیطان من

آتشحدیثخندانرهگذرساقیسخنسلطانسوگندشرابشیرینصبرصنمعشقعقلقدحلعلمرومژگانپنهانپیمانچشمچشمهچهرهگوهر


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید