غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
برای دریافت روزانه فال حافظ روی دکمه زیر کلیک کرده و سپس در کانال یوتیوب غزلستان عضو شوید
مشاهده در یوتیوب
«سلام» در غزلستان
حافظ شیرازی
«سلام» در غزلیات حافظ شیرازی
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بی نوا را
در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند
آدم بهشت روضه دارالسلام را
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست
گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست
من و دل گر فدا شدیم چه باک
غرض اندر میان سلامت اوست
زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه
رند از ره نیاز به دارالسلام رفت
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و برهاندم از بند ملامت
ای آن که به تقریر و بیان دم زنی از عشق
ما با تو نداریم سخن خیر و سلامت
به نوک خامه رقم کرده ای سلام مرا
که کارخانه دوران مباد بی رقمت
سلامت همه آفاق در سلامت توست
به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد
دیر است که دلدار پیامی نفرستاد
ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد
صد نامه فرستادم و آن شاه سواران
پیکی ندوانید و سلامی نفرستاد
به بارگاه تو چون باد را نباشد بار
کی اتفاق مجال سلام ما افتد
شد رهزن سلامت زلف تو وین عجب نیست
گر راه زن تو باشی صد کاروان توان زد
زاهد از کوچه رندان به سلامت بگذر
تا خرابت نکند صحبت بدنامی چند
چنان زند ره اسلام غمزه ساقی
که اجتناب ز صهبا مگر صهیب کند
قاصد منزل سلمی که سلامت بادش
چه شود گر به سلامی دل ما شاد کند
من سرگشته هم از اهل سلامت بودم
دام راهم شکن طره هندوی تو بود
آرزومند رخ شاه چو ماهم حافظ
همتی تا به سلامت ز درم بازآید
شب وصل است و طی شد نامه هجر
سلام فیه حتی مطلع الفجر
منزل سلمی که بادش هر دم از ما صد سلام
پرصدای ساربانان بینی و بانگ جرس
زاهد از ما به سلامت بگذر کاین می لعل
دل و دین می برد از دست بدان سان که مپرس
پارسایی و سلامت هوسم بود ولی
شیوه ای می کند آن نرگس فتان که مپرس
دلدار که گفتا به توام دل نگران است
گو می رسم اینک به سلامت نگران باش
آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
گر به سرمنزل سلمی رسی ای باد صبا
چشم دارم که سلامی برسانی ز منش
ای درگه اسلام پناه تو گشاده
بر روی زمین روزنه جان و در دل
بزمگاهی دل نشان چون قصر فردوس برین
گلشنی پیرامنش چون روضه دارالسلام
بشری اذ السلامه حلت بذی سلم
لله حمد معترف غایه النعم
صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ
هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم
زین سفر گر به سلامت به وطن بازرسم
نذر کردم که هم از راه به میخانه روم
صلاح از ما چه می جویی که مستان را صلا گفتیم
به دور نرگس مستت سلامت را دعا گفتیم
سلام کردم و با من به روی خندان گفت
که ای خمارکش مفلس شراب زده
پرسیدم از طبیبی احوال دوست گفتا
فی بعدها عذاب فی قربها السلامه
در گوشه سلامت مستور چون توان بود
تا نرگس تو با ما گوید رموز مستی
مگذران روز سلامت به ملامت حافظ
چه توقع ز جهان گذران می داری
سلام الله ما کر اللیالی
و جاوبت المثانی و المثالی
عجب از وفای جانان که عنایتی نفرمود
نه به نامه پیامی نه به خامه سلامی
پیام دوست شنیدن سعادت است و سلامت
من المبلغ عنی الی سعاد سلامی
خوشا دمی که درآیی و گویمت به سلامت
قدمت خیر قدوم نزلت خیر مقام
گر امانت به سلامت ببرم باکی نیست
بی دلی سهل بود گر نبود بی دینی
سلامی چو بوی خوش آشنایی
بدان مردم دیده روشنایی
سعدی شیرازی
«سلام» در غزلیات سعدی شیرازی
یا رب تو آشنا را مهلت ده و سلامت
چندان که بازبیند دیدار آشنا را
همه سلامت نفس آرزو کند مردم
خلاف من که به جان می خرم بلایی را
ما ملامت را به جان جوییم در بازار عشق
کنج خلوت پارسایان سلامت جوی را
بالای چنین اگر در اسلام
گویند که هست زیر و بالاست
باید که سلامت تو باشد
سهلست ملامتی که بر ماست
عشق ورزیدم و عقلم به ملامت برخاست
کان که عاشق شد از او حکم سلامت برخاست
مجنون عشق را دگر امروز حالتست
کاسلام دین لیلی و دیگر ضلالتست
من بعد از این اگر به دیاری سفر کنم
هیچ ارمغانیی نبرم جز سلام دوست
نازنینا مکن آن جور که کافر نکند
ور جهودی بکنم بهره در اسلامم نیست
این همه سختی و نامرادی سعدی
چون تو پسندی سعادتست و سلامت
نشان راه سلامت ز من مپرس که عشق
زمام خاطر بی اختیار من دارد
عقل را گفتم از این پس به سلامت بنشین
گفت خاموش که این فتنه دگر پیدا شد
مبادا ور بود غارت در اسلام
همه شیراز یغمای تو باشد
صنم اندر بلد کفر پرستند و صلیب
زلف و روی تو در اسلام صلیب و صنمند
اگر تو برشکنی دوستان سلام کنند
که جور قاعده باشد که بر غلام کنند
گو برو در پس زانوی سلامت بنشین
آن که از دست ملامت به فغان می آید
آن که هلاک من همی خواهد و من سلامتش
هر چه کند ز شاهدی کس نکند ملامتش
هر که هوا گرفت و رفت از پی آرزوی دل
گوش مدار سعدیا بر خبر سلامتش
زهی سعادت من کم تو آمدی به سلام
خوش آمدی و علیک السلام و الاکرام
گو به سلام من آی با همه تندی و جور
وز من بی دل ستان جان به جواب سلام
جوری که تو می کنی در اسلام
در ملت کافری ندیدم
پیشم از این سلامتی بود و دلی و دانشی
عشق تو آتشی بزد پاک بسوخت خرمنم
که تا باشم خیالت می پرستم
و گر رفتم سلامت می رسانم
تو مپندار کز این در به ملامت بروم
دلم این جاست بده تا به سلامت بروم
دیشب همه شب دست در آغوش سلامت
و امروز همه روز تمنای سلامی
بنده وارت به سلام آیم و خدمت بکنم
ور جوابم ندهی می رسدت کبر و منی
من ای صبا ره رفتن به کوی دوست ندانم
تو می روی به سلامت سلام من برسانی
گرم ز پای سلامت به سر دراندازی
ورم ز دست ملامت به جان بگردانی
ای ماه سروقامت شکرانه سلامت
از حال زیردستان می پرس گاه گاهی
خیام نیشابوری
«سلام» در رباعیات خیام نیشابوری
رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین
نه کفر و نه اسلام و نه دنیا و نه دین
مولوی
«سلام» در دیوان شمس - غزلیات مولوی
بر گرد ماهش میتنم بیلب سلامش میكنم
خود را زمین برمیزنم زان پیش كو گوید صلا
رفتم به وادی دگر باقی تو فرما ای پدر
مر صابران را میرسان هر دم سلامی نو ز ما
تن را سلامتها ز تو جان را قیامتها ز تو
عیسی علامتها ز تو وصل قیامت وار را
میكشد آن شه رقمی دل به كفش چون قلمی
تازه كن اسلام دمیخواجه رها كن گله را
من ز سلام گرم او آب شدم ز شرم او
وز سخنان نرم او آب شوند سنگها
بوی سلام یار من لخلخه بهار من
باغ و گل و ثمار من آرد سوی جان صبا
بهار آمد بهار آمد سلام آورد مستان را
از آن پیغامبر خوبان پیام آورد مستان را
برو ای راه ره پیما بدان خورشید جان افزا
از این مجنون پرسودا ببر آن جا سلامی را
گفتی كه سلام علیك بگرفت همه عالم
دل سجده درافتاده جان بسته كمر جانا
ای باد سلام ما بدو بر
كاندر دل ما از اوست غوغا
دانم كه سلامهای سوزان
آرد به حبیب عاشقان را
ای عشق برادرانه پیش آ
بگذار سلام سرسری را
چون بخواهد دل سلام آن یكی همچون عروس
مر زفاف صحبت داماد دشمن روی را
برو ای دل سبك رو به یمن به دلبر من
برسان سلام و خدمت تو عقیق بیبها را
من هم خموش كردم و رفتم عقیب گل
از من سلام و خدمت ریحان و لاله را
از ما سلام بادا بر ركن و بر حطیم
ای شوق ما به زمزم و آن منزل وفا
هر روز بامداد سلام علیكما
آن جا كه شه نشیند و آن وقت مرتضا
سوی مدرس خرد آیند در سال
كاین فتنه عظیم در اسلام شد چرا
سنبله با یاسمین گفت سلام علیك
گفت علیك السلام در چمن آی ای فتا
گوش من منتظر پیام تو را
جان به جان جسته یك سلام تو را
سلام علی قوم تنادی قلوبهم
بالسنه الاسرار شكرا له شكرا
زمن الصحو ندامه زمن السكر كرامه
خطر العشق سلامه ففتنا و فنینا
ز سلام خوش سلامان بكشم ز كبر دامان
كه شدست از سلامت دل و جان ما مطیب
علیكم سلامی من صمیم سریرتی
فانی كقلبی او سلامی لائب
به هر دم از زبان عشق بر ما
سلامست و سلامست و سلامست
گر لب ز سلام تو خموش است
بس هم سخن است با نهایت
ما مات تویم شمس تبریز
صد خدمت و صد سلام از مات
به خدا كت نگذارم كه روی راه سلامت
كه سر و پا و سلامت نبود روز قیامت
گفتا كجاست ایمن گفتم كه زهد و تقوا
گفتا كه زهد چه بود گفتم ره سلامت
گفتا كه كیست بر در گفتم كمین غلامت
گفتا چه كار داری گفتم مها سلامت
ای ماه روی از تو صد جور اگر بیاید
تن را بود چو خلعت جان را بود سلامت
هر دم سلام آرد كاین نامه از فلانست
گویی سلام و كاغذ در شهر ما گرانست
ای جان جان جانان از ما سلام برخوان
رحم آر بر ضعیفان عشق تو بیامانست
ای دل پاك تمام بر تو هزاران سلام
جمله خوبان غلام جمله خوبی تو راست
در این سلام مرا با تو دار و گیر جداست
دمی عظیم نهانست و در حجاب خداست
ز مستان سلامت ز رندان پیامت
كه قفل طرب را كلیدی كه نوشت
آن توبه سوزم را بگو وان خرقه دوزم را بگو
وان نور روزم را بگو مستان سلامت میكنند
آن میر غوغا را بگو وان شور و سودا را بگو
وان سرو خضرا را بگو مستان سلامت میكنند
ای آرزوی آرزو آن پرده را بردار زو
من كس نمیدانم جز او مستان سلامت میكنند
آن عید قربان را بگو وان شمع قرآن را بگو
وان فخر رضوان را بگو مستان سلامت میكنند
آن جا كه یك باخویش نیست یك مست آن جا بیش نیست
آن جا طریق و كیش نیست مستان سلامت میكنند
ای ابر خوش باران بیا وی مستی یاران بیا
وی شاه طراران بیا مستان سلامت میكنند
ای شه حسام الدین ما ای فخر جمله اولیا
ای از تو جانها آشنا مستان سلامت میكنند
رندان سلامت میكنند جان را غلامت میكنند
مستی ز جامت میكنند مستان سلامت میكنند
آن جان بیچون را بگو وان دام مجنون را بگو
وان در مكنون را بگو مستان سلامت میكنند
حیران كن و بیرنج كن ویران كن و پرگنج كن
نقد ابد را سنج كن مستان سلامت میكنند
در عشق گشتم فاشتر وز همگنان قلاشتر
وز دلبران خوش باشتر مستان سلامت میكنند
آن دام آدم را بگو وان جان عالم را بگو
وان یار و همدم را بگو مستان سلامت میكنند
شهری ز تو زیر و زبر هم بیخبر هم باخبر
وی از تو دل صاحب نظر مستان سلامت میكنند
غوغای روحانی نگر سیلاب طوفانی نگر
خورشید ربانی نگر مستان سلامت میكنند
آن بحر مینا را بگو وان چشم بینا را بگو
وان طور سینا را بگو مستان سلامت میكنند
آن میر مه رو را بگو وان چشم جادو را بگو
وان شاه خوش خو را بگو مستان سلامت میكنند
افسون مرا گوید كسی توبه ز من جوید كسی
بی پا چو من پوید كسی مستان سلامت میكنند
ای مه ز رخسارت خجل مستان سلامت میكنند
وی راحت و آرام دل مستان سلامت میكنند
ای جان جان ای جان جان مستان سلامت میكنند
یك مست این جا بیش نیست مستان سلامت میكنند
ای آرزوی آرزو مستان سلامت میكنند
آن پرده را بردار زو مستان سلامت میكنند
رو آن ربابی را بگو مستان سلامت میكنند
وان مرغ آبی را بگو مستان سلامت میكنند
وان میر ساقی را بگو مستان سلامت میكنند
وان عمر باقی را بگو مستان سلامت میكنند
وان میر غوغا را بگو مستان سلامت میكنند
وان شور و سودا را بگو مستان سلامت میكنند
مستی سلامت میكند پنهان پیامت میكند
آن كو دلش را بردهای جان هم غلامت میكند
ای نیست كرده هست را بشنو سلام مست را
مستی كه هر دو دست را پابند دامت میكند
مستی سلامت میكند پنهان پیامت میكند
آن كو دلش را بردهای جان هم غلامت میكند
ای نیست كرده هست را بشنو سلام مست را
مستی كه هر دو دست را پابند دامت میكند
از لب سلامت ای احد چون برگ بیرون میجهد
اندازه لب نیست این این لطف عامت میكند
باغ سلام میكند سرو قیام میكند
سبزه پیاده میرود غنچه سوار میرسد
نه به تحریمه درآمد نه به تحلیله رود
نه به تكبیره ببست و نه سلامش بگشود
این یگانه نه دوگانهست كه از وی برهی
به سلام و به تشهد نرهد جان ز شهود
تیره صبحی كه مرا از تو سلامی نرسد
تلخ روزی كه ز شهد تو بیانی نرسد
معدوم وار بنشین زیرا كه در نماز
داد سلام نبود الا كه در قعود
گر عید وصل تست منم خود غلام عید
بهر تست خدمت و سجده و سلام عید
سلام و خدمت كردم مرا بگفت كه چونی
مهم مس چه برآید چو كیمیا نگذارد
به روحهای مقدس ز من سلام برید
به عاشقان مقدم ز من پیام برید
چه جای مال و چه نام نكو و حرمت و بوش
چه خان و مان و سلامت چه اهل و یا فرزند
سرك فروكش و كنج سلامتی بنشین
ز دست كوته ناید هوای سرو بلند
هزار خانه به تاراج برد و خوش قنقیست
سلامتی همه تاراج آن سلام بود
سلام و خدمت كردم بگفتیم چونی
چنان بود مس مسكین كه كیمیا خواهد
بگرد بام تو گردان كبوتران سلام
كه بیپناه تو كس را نشاید آرامید
سلام بر تو كه سین سلام بر تو رسید
سلام گرد جهان گشت جز تو نپسندید
دو سه قدم به سوی باغ عشق كس ننهاد
كه صد سلامش از آن باغبان نمیآید
هل طرب یا غلام فاملا كاس المدام
انت بدار السلام ساكن قصر مشید
تا در شراب آغشتهام بیشرم و بیدل گشتهام
اسپر سلامت نیستم در پیش تیغم چون سپر
ای عشق چست معتمد مستی سلامت میكند
بشنو سلام مست خود دل را مكن همچون حجر
خوش خبران غلام تو رطل گران سلام تو
چون شنوند نام تو یاوه كنند پا و سر
زهی نصرت كه مر اسلام را داد
زهی ملكی كه استانید آخر
صد سلام و بندگی ای جان از این مستان بخوان
جام زرین پیش آر و سیم بر ای سیمبر
گر سلامی از لب شیرین او داری بگو
ور پیامی از دل سنگین او داری بیار
كفر و اسلام كنون آمد و عشق از ازلست
كافری را كه كشد عشق ز كفار مگیر
پا به مردی فشردی سر سلامت ببردی
رفت دستار بستان شصت دستار دیگر
سلام من شنوی در لحد خبر شودت
كه هیچ وقت نبودی ز چشم من مستور
بر تو و برگرد تو هر كس كه هست
دم به دم از عرش سلامی دگر
ای خواجه من آغشتهام بیشرم و بیدل گشتهام
اسپر سلامت نیستم در پیش تیغم چون سپر
بیا بیا به شرابی و ساقیی كه مپرس
درآ درآ بر آن شاه خوش سلام مترس
باده خوری مست شوی بیدل و بیدست شوی
بیست سلامت بودش دركشدش خوش خوردش
بشنو از جان سلام تا برهی از كلام
بنگر در نقش گر تا برهی از نقوش
گفتم من دیوانه پیوسته خلیلانه
بر مالك خود گویم در نار سلام علیك
چون باده جان خوردم ایزار گرو كردم
تا مست مرا گوید ای زار سلام علیك
آن لحظه كه بیرونم عالم ز سلامم پر
وان لحظه كه در غارم با یار سلام علیك
هر اول روز ای جان صد بار سلام علیك
در گفتن و خاموشی ای یار سلام علیك
امسال ز ماه تو چندان خوش و خرم شد
كز كبر نمیگوید بر پار سلام علیك
چون صنع و نشان او دارد همه صورتها
ای مور شبت خوش باد ای مار سلام علیك
از جان همه قدوسی وز تن همه سالوسی
وز گل همه جباری وز خار سلام علیك
از لذت زخمه تو این چنگ فلك بیخود
سر زیر كند هر دم كای تار سلام علیك
داوود تو را گوید بر تخت فدیناكم
منصور تو را گوید بر دار سلام علیك
من تركم و سرمستم تركانه سلح بستم
در ده شدم و گفتم سالار سلام علیك
مرغان خلیلی هم سررفته و پركنده
آورده از آن عالم هر چار سلام علیك
مشتاق تو را گوید بیطمع سلام از جان
محتاج همت گوید ناچار سلام علیك
بنهاد یكی صهبا بر كف من و گفتا
این شهره امانت را هشدار سلام علیك
بس سیل سخن راندم بس قارعه برخواندم
از كار فروماندم ای كار سلام علیك
شاهان چو سلام تو با طبل و علم گویند
در زیر زبان گوید بیمار سلام علیك
تو تیزگوش تری از همه كه هر نفست
ز غیب میرسد از انبیا سلام علیك
ایا هوای تو در جانها سلام علیك
غلام میخری ارزان بها سلام علیك
سلام خشك نباشد خصوص از شاهان
هزار خلعت و هدیهست با سلام علیك
ایا كسی كه هزاران هزار جان و روان
همیكشند ز هر سو تو را سلام علیك
چنانك كرد خداوند در شب معراج
به نور مطلق بر مصطفی سلام علیك
به وقت خواندن آن نامههای خون آلود
بخوان ز جانب این آشنا سلام علیك
زهی سلام كه دارد ز نور دنب دراز
چنین بود چو كند كبریا سلام علیك
تو میخرامی و خورشید و ماه در پی تو
همیدوند كهای خوش لقا سلام علیك
گذشت این همه ای دوست ماجرا بشنو
ولیك پیشتر از ماجرا سلام علیك
به خاك پای تو هر دم همیكنند پیغام
هزار چشم كه ای توتیا سلام علیك
زین صدا درگذر برابر كوه
تا ببینی عیان سلام علیك
ای سلام تو درنگنجیده
در خم آسمان سلام علیك
من ز غیرت سلام تو پوشم
تا نداند دهان سلام علیك
دی كه بگذشت روی واپس كرد
كای ز هجرت فغان سلام علیك
چون ببستم دهان سلامت شد
جانب گلستان سلام علیك
روز فردا ز عشق تو گوید
زوترم دررسان سلام علیك
ای صلاح جهان صلاح الدین
بر تو تا جاودان سلام علیك
گوش پنهان كجاست تا شنود
از جهان نهان سلام علیك
هر سلامی كه در جهان شنوی
چون صداییست زان سلام علیك
ای ظریف جهان سلام علیك
ای غریب زمان سلام علیك
ای ظریف جهان سلام علیك
ان دائی و صحتی بیدیك
حلقه دل زدم شبی در هوس سلام دل
بانگ رسید كیست آن گفتم من غلام دل
ای با من و پنهان چو دل از دل سلامت می كنم
تو كعبهای هر جا روم قصد مقامت می كنم
گوید سلام علیك هی آوردمت صد نقل و می
من شاهم و شاهنشهم پرده سپاهان می زنم
ای خواجه سلام علیك من عزم سفر دارم
وز بام فلك پنهان من راه گذر دارم
عشق تو و آنگهی سلامت
ای دشمن ننگ و دشمن نام
در قعدهام سلامی ای جان گزین من كن
تا بیسلام نبود این قعده اخیرم
گفت جهان سلیم چیست خبر ای نسیم
گفت ندارم ز بیم جز نفسی والسلام
هر كی بمیرد شود دشمن او دوستكام
دشمنم از مرگ من كور شود والسلام
این دم مست توام رطل دگر دردهم
تا بشوم محو تو از دو جهان والسلام
بكن سلام كه تسلیم ابتلای توییم
بپرس گرم كه افسرده دم سردیم
اگر زمین و فلك را پر از سلام كنیم
وگر سگان تو را فرش سیم خام كنیم
به حق آنك بخواندی مرا ز گوشه بام
اشارتی كه بكردی به سر به جای سلام
چو گم كنیم من و عشق خویشتن در می
بیاید آن شه تبریز شمس دین كه سلام
ز جیب خویش بجو مه چو موسی عمران
نگر به روزن خویش و بگو سلام سلام
بكرد بر خور و بر خواب چارتكبیری
هر آن كسی كه بر او كرد عشق نیم سلام
وافقونا وافقونا فی طریق الاتحاد
انما نحن كنهر فرقوه و السلام
علی اهل نجد الثنا و سلام
و عیشتنا فی غیرهم لحرام
بر نام و نشان او رفتم به دكان او
گفتم كه سلام علیك ای سرو بلند ای جان
ای شاه هر چه مردند رندان سلام كردند
مستند و می نخوردند آن سو یكی گذر كن
دارالسلام ما را دارالملام كردی
دارالملام ما را دارالسلام گردان
از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت ترك ره بلا كن
جانا بیار باده و بختم تمام كن
عیش مرا خجسته چو دارالسلام كن
آمد امروز یار گفت سلام علیك
چرخ و زمین را مجو از نفسش آن زمان
خبر ندارد پالانیی از این لذت
سپر سلامت و محروم و بیبها و ثمن
رو مسلمان سپر سلامت باش
جهد میكن به پارسا بودن
نكرده بندگان او را سلامی
بر ایشان كرده از اول سلام او
در خلاصه عشق آخر شیوه اسلام كو
در كشوف مشكلاتش صاحب اعلام كو
چو گل سرخ در چمن بفروزد رخ و ذقن
نگرد جانب سمن كه سلام علیكم
چو درآید ترش ترش تو بدو پیش او خمش
غضبش را بدین بكش كه سلام علیكم
چو تویی میر زاهدان قمر و فخر عابدان
شنو اكنون ز شاهدان كه سلام علیكم
هله ای طالب سمو بگداز از غمش چو مو
بگشا راز با همو كه سلام علیكم
چو نگنجی در آن گره مگریز و سپس مجه
چو فقیران سری بنه كه سلام علیكم
چو رسد سبزجامهها به سوی باغ و نامهها
شنو از صحن بامها كه سلام علیكم
چو خیالیت بست ره بمكن سوی او نگه
تو روان شو به پیشگه كه سلام علیكم
زهرتان را شكر كنم زنگتان را گهر كنم
كارتان همچو زر كنم كه سلام علیكم
تو چرا آب و روغنی كه سلامی نمیكنی
چه شود گر كفی زنی كه سلام علیكم
اگر از نیك و بد مرا نكند شه مدد مرا
ز لبش این رسد مرا كه سلام علیكم
چو بخندد نهالها ز ریاحین و لالهها
شنو از مرغ نالهها كه سلام علیكم
چو در این كوی نیست كس نه ز دزدان و نی عسس
تو همین گو همین و بس كه سلام علیكم
هله دیوانه لولیا به عروسی ما بیا
لب چون قند برگشا كه سلام علیكم
تنتان را چو جان كنم دلتان را جوان كنم
عیبتان را نهان كنم كه سلام علیكم
تو رها كن فن و هنر كه ندارد كلك خبر
بخوریمش بدین قدر كه سلام علیكم
چو ز مستی زنم دمی رمد از رشك پرغمی
نبدی این نگفتمی كه سلام علیكم
بجه از دام و دانهها و از این مات خانهها
بشنو ز آسمانها كه سلام علیكم
ز عدم بس چریدهای سوی دل بس دویدهای
ز فلك بس شنیدهای كه سلام علیكم
شفقت را قرین كنی كرم و آفرین كنی
سر و ریش این چنین كنی كه سلام علیكم
هله ای یار ماه رو دل هر عقربی مجو
غزل خویشتن بگو كه سلام علیكم
ز كی داری لب و سخن ز شهنشاه امر كن
به همان سوی روی كن كه سلام علیكم
شفقت چون فزون كند به خودت رهنمون كند
ز دلت سر برون كند كه سلام علیكم
چو امیدت به ما بود زاغ گیری هما بود
همه عذرت وفا بود كه سلام علیكم
چو گشاید در سرا تو مگو هیچ ماجرا
رو ترش كن ز در درآ كه سلام علیكم
هله مرحوم امتان هله ای عشق همتان
بستردیم جرمتان كه سلام علیكم
چو ز صورت برون روی به مقامات معنوی
تو ز شش سوی بشنوی كه سلام علیكم
حدیث عاشقان پایان ندارد
فنستكفی بهذا و السلام
ای شاهد بینقصان وی روح ز تو رقصان
وی مستی تو در سر از مات سلام الله
ای غایب از این محضر از مات سلام الله
وی از همه حاضرتر از مات سلام الله
ای جوشش می از تو وی شكر نی از تو
وز هر دو تویی خوشتر از مات سلام الله
ای نور پسندیده وی سرمه هر دیده
احسنت زهی منظر از مات سلام الله
شمس الحق تبریزی در لخلخه آمیزی
هم مشكی و هم عنبر از مات سلام الله
ای صورت روحانی وی رحمت ربانی
بر ممن و بر كافر از مات سلام الله
چون ماه تمام آیی و آن گاه ز بام آیی
ای ماه تو را چاكر از مات سلام الله
ای غایب بس حاضر بر حال همه ناظر
وی بحر پر از گوهر از مات سلام الله
صورت چه كم آید چه برد جان به سلامت
موزه چه كم آید چو بود پای رهیده
ز بس پیوستگی بیگانه باشیم
سلامم زان نكردی بر سر راه
عشوه و مكر زمانه نپذیرد گوشی
كه سلام از لب آن یار بود بشنیده
ساقی غیب بینی پیدا سلام كرده
پیمانه جام كرده پیمان من گرفته
كه لشكرهای اسلام شه ما را درون قدس
ز نصرتهای یزدانی بر آن افرنگ هنگستی
خنك آن كاروانی كان سلامت با وطن آید
غنیمت برده و صحت و بختش همعنانستی
خفیر ارجعی با او بشیر ابشروا بر ره
سلام شاه میآرند و جان دامن كشانستی
دل ایمان ز تو شادان زهی استاد استادان
تو خود اسلام اسلامی تو خود ایمان ایمانی
چو دید آن طره كافر مسلمان شد مسلمانی
صلا ای كهنه اسلامان به مهمانی به مهمانی
سلام علیك ای خواجه بهانه چیست این ساعت
نه دریایی و دریادل نه ساقی و خداوندی
ز مخدومی شمس الدین تبریزی بیابد جان
خلاصه نور ایمانی صفای جان اسلامی
چه جای نور اسلام است كه نورانی و روحانی
شود واله اگر پیدا شود از دفترش لامی
ای خواجه سلام علیك از زحمت ما چونی
ای معدن زیبایی وی كان وفا چونی
پیغام و سلام ما ای باد بگو با دل
با این همه بیبرگی داوودنوا چونی
سلام علیك ای مقصود هستی
هم از آغاز روز امروز مستی
اگر كفر است اگر اسلام بشنو
تو یا نور خدایی یا خدایی
لاحول كن و ره سلامت گیر
مندیش از آن جمال و زیبایی
تا داد سلامتی ندادی
كی كرد سلام زندگانی
دشمن اسلام زلف كافرت ما را بگفت
دور شو گر ممنی و پیشم آ گر كافری
خنك آن دم كه شب هجر بگوید كه شبت خوش
خنك آن دم كه سلامی كند آن نور بهاری
ز سلام پادشاهان به خدا ملول گردد
چو شنید نیكبختی ز تو سرسری سلامی
برسان سلام جانم تو بدان شهان ولیكن
تو كسی به هش نیابی كه سلامشان رسانی
صنما تو همچو آتش قدح مدام داری
به جواب هر سلامی كه كنند جام داری
چو سلام تو شنیدم ز سلامتی بریدم
صنما هزار آتش تو در آن سلام داری
از كوی بینشانش زان سوی جهل و دانش
وز جان جان جانش عشق آمدت سلامی
گر حسن حسن او است كجا عافیت كجا
با غمزههای آتش او كو سلامتی
دانم ز شمس دین است تو را این همه وفا
تبریز این سلام بر جان ما بری
خواجه سلام علیك گنج وفا یافتی
دل به دلم نه كه تو گمشده را یافتی
هم تو سلام علیك هم تو علیك السلام
طبل خدایی بزن كاین ز خدا یافتی
گم شدهام من ز خویش گر تو بیابی مرا
زود سلامش رسان گو كه خوشی خوشتری
ببرد او به سلامت میان چندین باد
به ظلمت لحد خود چراغ ایمانی
دل و جان غلامت چو رسد سلامت
تو دو صد چنین را صنما سزایی
چو از بامداد او سلامی بداد او
مرا از سلامش ابد شد جوانی
جان مایی و شمع مجلس ما
السلام علیك خوش هستی
میرسانم سلام و خدمتها
كه رهی را ولی انعامی
باد جاوید بر مسلمانان
سایهات كفتاب اسلامی
میگو تو هرچه خواهی، فرمانروا و شاهی
سلمت یا عزیزی، یا صاحبالسلام
الا حریم لیلی، علیكم سلامی
ادرتم علینا صفیةالمدام
«سلام» در دیوان شمس - رباعیات مولوی
از کفر و ز اسلام برون صحرائیست
ما را به میان آن فضا سودائیست
عارف چو بدان رسید سر را بنهد
نه کفر و نه اسلام و نه آنجا جائیست
دی باغ ز وی شکر سلامت میکرد
بر روی شکوفهها علامت میکرد
عشق تو سلامت ز جهان میببرد
هجر تو اجل گشته که جان میببرد
امشب که همی رسد ز دلدار سلام
بر دیده و دل خواب حرامست حرام
املا قدحا وهات یا خیر غلام
کی یسکرنا ثم علیالدهر سلام
رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین
نه کفر و نه اسلام و نه دنیا و نه دین
گر تو نکنی سلام ما را در پی
چون جمله نشاطی و سلامی چون می
فردوسی
«سلام» در شاهنامه فردوسی
عمر کرد اسلام را آشکار
بیاراست گیتی چو باغ بهار
مگر با درود و سلام و پیام
دو کشور شود زین سخن شادکام
ز کاووس دادش فروان سلام
ازان پس بگفت آنچ بود از پیام
شنیدم همه هرچ دادی پیام
وزان نامداران که کردی سلام