غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
برای دریافت روزانه فال حافظ روی دکمه زیر کلیک کرده و سپس در کانال یوتیوب غزلستان عضو شوید
مشاهده در یوتیوب
شاهنامه فردوسی
غزلستان
::
فردوسی
مشاهده برنامه «شاه نامه» در فروشگاه اپل
آغاز کتاب
آغاز کتاب - ستایش خرد
آغاز کتاب - گفتار اندر آفرینش عالم
آغاز کتاب - گفتار اندر آفرینش مردم
آغاز کتاب - گفتار اندر آفرینش آفتاب
آغاز کتاب - در آفرینش ماه
آغاز کتاب - گفتار اندر ستایش پیغمبر
آغاز کتاب - گفتار اندر فراهم آوردن کتاب
آغاز کتاب - داستان دقیقی شاعر
آغاز کتاب - بنیاد نهادن کتاب
آغاز کتاب - در داستان ابومنصور
آغاز کتاب - ستایش سلطان محمود
کیومرث - سخن گوی دهقان چه گوید نخست
کیومرث - خجسته سیامک یکی پور داشت
هوشنگ - جهاندار هوشنگ با رای و داد
هوشنگ - یکی روز شاه جهان سوی کوه
هوشنگ - چو بشناخت آهنگری پیشه کرد
طهمورث
جمشید - گرانمایه جمشید فرزند او
جمشید - یکی مرد بود اندر آن روزگار
جمشید - چو ابلیس پیوسته دید آن سخن
جمشید - از آن پس برآمد ز ایران خروش
ضحاک - چو ضحاک شد بر جهان شهریار
ضحاک - چنان بد که هر شب دو مرد جوان
ضحاک - چو از روزگارش چهل سال ماند
ضحاک - برآمد برین روزگار دراز
ضحاک - نشد سیر ضحاک از آن جست جوی
ضحاک - چو بگذشت ازان بر فریدون دو هشت
ضحاک - چنان بد که ضحاک را روز و شب
ضحاک - فریدون به خورشید بر برد سر
ضحاک - چو آمد به نزدیک اروندرود
ضحاک - طلسمی که ضحاک سازیده بود
ضحاک - چوکشور ز ضحاک بودی تهی
ضحاک - جهاندار ضحاک ازان گفتگوی
فریدون - فریدون چو شد بر جهان کامگار
فریدون - ز سالش چو یک پنجه اندر کشید
فریدون - فرستادهی شاه را پیش خواند
فریدون - سوی خانه رفتند هر سه چوباد
فریدون - نهفته چو بیرون کشید از نهان
فریدون - برآمد برین روزگار دراز
فریدون - فرستادهی سلم چون گشت باز
فریدون - یکی نامه بنوشت شاه زمین
فریدون - چو تنگ اندر آمد به نزدیکشان
فریدون - چو برداشت پرده ز پیش آفتاب
فریدون - فریدون نهاده دو دیده به راه
فریدون - برآمد برین نیز یک چندگاه
فریدون - به سلم و به تور آمد این آگهی
فریدون - سپه چون به نزدیک ایران کشید
فریدون - بدان گه که روشن جهان تیره گشت
فریدون - سپیده چو از تیره شب بردمید
فریدون - چو از روز رخشنده نیمی برفت
فریدون - به شاه آفریدون یکی نامه کرد
فریدون - به سلم آگهی رفت ازین رزمگاه
فریدون - تهی شد ز کینه سر کینه دار
منوچهر - منوچهر یک هفته با درد بود
منوچهر - کنون پرشگفتی یکی داستان
منوچهر - یکایک به شاه آمد این آگهی
منوچهر - چنان بد که روزی چنان کرد رای
منوچهر - چنان بد که مهراب روزی پگاه
منوچهر - ورا پنج ترک پرستنده بود
منوچهر - پرستنده برخاست از پیش اوی
منوچهر - رسیدند خوبان به درگاه کاخ
منوچهر - چو خورشید تابنده شد ناپدید
منوچهر - چو خورشید تابان برآمد ز کوه
منوچهر - چو برخاست از خواب با موبدان
منوچهر - میان سپهدار و آن سرو بن
منوچهر - چو آمد ز درگاه مهراب شاد
منوچهر - پس آگاهی آمد به شاه بزرگ
منوچهر - به مهراب و دستان رسید این سخن
منوچهر - چو در کابل این داستان فاش گشت
منوچهر - چو شد ساخته کار خود بر نشست
منوچهر - پس آگاهی آمد سوی شهریار
منوچهر - بفرمود تا موبدان و ردان
منوچهر - چنین گفت پس شاه گردن فراز
منوچهر - زمانی پر اندیشه شد زال زر
منوچهر - پس آن نامهی سام پاسخ نوشت
منوچهر - همی رند دستان گرفته شتاب
منوچهر - بزد نای مهراب و بربست کوس
منوچهر - بسی برنیامد برین روزگار
منوچهر - بیامد یکی موبدی چرب دست
منوچهر - چو آگاهی آمد به سام دلیر
منوچهر - منوچهر را سال شد بر دو شست
پادشاهی نوذر - چو سوگ پدر شاه نوذر بداشت
پادشاهی نوذر - پس آنگه ز مرگ منوچهر شاه
پادشاهی نوذر - چو دشت از گیا گشت چون پرنیان
پادشاهی نوذر - سپیده چو از کوه سر برکشید
پادشاهی نوذر - برآسود پس لشکر از هر دو روی
پادشاهی نوذر - ازان پس بیاسود لشکر دو روز
پادشاهی نوذر - چو بشنید نوذر که قارن برفت
پادشاهی نوذر - بشد ویسه سالار توران سپاه
پادشاهی نوذر - و دیگر که از شهر ارمان شدند
پادشاهی نوذر - فرستاده نزدیک دستان رسید
پادشاهی نوذر - سوی شاه ترکان رسید آگهی
پادشاهی نوذر - به گستهم و طوس آمد این آگهی
پادشاهی نوذر - چو اغریرث آمد ز آمل به ری
پادشاهی زوطهماسپ
پادشاهی گرشاسپ - پسر بود زو را یکی خویش کام
پادشاهی گرشاسپ - چنان شد ز گفتار او پهلوان
پادشاهی گرشاسپ - بزد مهره در جام بر پشت پیل
پادشاهی گرشاسپ - به رستم چنین گفت فرخنده زال
پادشاهی گرشاسپ - ز ترکان طلایه بسی بد براه
کیقباد - به شاهی نشست از برش کیقباد
کیقباد - چو رستم بدید آنک قارن چه کرد
کیقباد - برفت از لب رود نزد پشنگ
کیقباد - سپهدار ترکان دو دیده پرآب
کیقباد - وزانجا سوی پارس اندر کشید
پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران - درخت برومند چون شد بلند
پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران - همی رفت پیش اندرون زال زر
پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران - چو زال سپهبد ز پهلو برفت
پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران - ازان پس جهانجوی خسته جگر
پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران - برون رفت پس پهلو نیمروز
پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران - یکی راه پیش آمدش ناگزیر
پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران - ز دشت اندر آمد یکی اژدها
پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران - چو از آفرین گشت پرداخته
پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران - وزانجا سوی راه بنهاد روی
پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران - یکی مغفری خسروی بر سرش
پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران - وزان جایگه تنگ بسته کمر
پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران - یکی نامهای بر حریر سپید
پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران - چنین داد پاسخ به کاووس کی
پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران - چو نامه به مهر اندر آورد شاه
پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران - چو رستم ز مازندران گشت باز
پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران - چو آگاهی آمد به کاووس شاه
پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران - چو کاووس در شهر ایران رسید
رزم کاووس با شاه هاماوران - ازان پس چنین کرد کاووس رای
رزم کاووس با شاه هاماوران - ازان پس به کاووس گوینده گفت
رزم کاووس با شاه هاماوران - غمی بد دل شاه هاماوران
رزم کاووس با شاه هاماوران - یکی مرد بیدار جوینده راه
رزم کاووس با شاه هاماوران - دگر روز لشکر بیاراستند
رزم کاووس با شاه هاماوران - فرستاده شد نزد قیصر ز شاه
رزم کاووس با شاه هاماوران - بیامد سوی پارس کاووس کی
رزم کاووس با شاه هاماوران - چنان بد که ابلیس روزی پگاه
رزم کاووس با شاه هاماوران - همی کرد پوزش ز بهر گناه
رزم کاووس با شاه هاماوران - چه گفت آن سراینده مرد دلیر
رزم کاووس با شاه هاماوران - چنین گفت پس گیو با پهلوان
رزم کاووس با شاه هاماوران - تهمتن برانگیخت رخش از شتاب
سهراب - اگر تندبادی براید ز کنج
سهراب - ز گفتار دهقان یکی داستان
سهراب - چو نزدیک شهر سمنگان رسید
سهراب - چو یک بهره از تیره شب در گذشت
سهراب - چو نه ماه بگذشت بر دخت شاه
سهراب - خبر شد به نزدیک افراسیاب
سهراب - چو آگاه شد دختر گژدهم
سهراب - چو برگشت سهراب گژدهم پیر
سهراب - یکی نامه فرمود پس شهریار
سهراب - گرازان بدرگاه شاه آمدند
سهراب - دگر روز فرمود تا گیو و طوس
سهراب - چو خورشید گشت از جهان ناپدید
سهراب - چو افگند خور سوی بالا کمند
سهراب - چو بشنید این گفتهای درشت
سهراب - به آوردگه رفت نیزه بکفت
سهراب - برفتند و روی هوا تیره گشت
سهراب - چو خورشید تابان برآورد پر
سهراب - دگر باره اسپان ببستند سخت
سهراب - به گودرز گفت آن زمان پهلوان
سهراب - بفرمود رستم که تا پیشکار
سهراب - وزان جایگه شاه لشکر براند
داستان سیاوش - کنون ای سخن گوی بیدار مغز
داستان سیاوش - چنین گفت موبد که یک روز طوس
داستان سیاوش - بسی برنیمد برین روزگار
داستان سیاوش - بدین داستان نیز شب برگذشت
داستان سیاوش - به مهر اندرون بود شاه جهان
داستان سیاوش - چو یک پاس بگذشت از تیره شب
داستان سیاوش - بیاورد گرسیوز آن خواسته
داستان سیاوش - هیونی بیاراست کاووس شاه
داستان سیاوش - چو خورشید تابنده بنمود پشت
داستان سیاوش - نگه کرد گرسیوز نامدار
داستان سیاوش - دبیر پژوهنده را پیش خواند
داستان سیاوش - چو از سروبن دور گشت آفتاب
داستان سیاوش - شبی قیرگون ماه پنهان شده
داستان سیاوش - چو آگاهی آمد به کاووس شاه
داستان سیاوش - چو لشکر بیامد ز دشت نبرد
داستان سیاوش - چو خورشید برزد سر از کوهسار
داستان سیاوش - چنان دید گودرز یک شب به خواب
داستان سیاوش - بسا رنجها کز جهان دیدهاند
داستان سیاوش - سواران گزین کرد پیران هزار
داستان سیاوش - چو از لشگر آگه شد افراسیاب
داستان سیاوش - چو با گیو کیخسرو آمد به زم
داستان سیاوش - چو آگاهی آمد به آزادگان
پادشاهی کیخسرو شصت سال بود
گفتار اندر داستان فرود سیاوش
داستان کاموس کشانی
داستان خاقان چین
داستان اکوان دیو
داستان بیژن و منیژه
داستان دوازده رخ
اندر ستایش سلطان محمود
پادشاهی لهراسپ - چو لهراسپ بنشست بر تخت داد
پادشاهی لهراسپ - دو فرزند بودش به کردار ماه
پادشاهی لهراسپ - همی رفت گشتاسپ پرتاب و خشم
پادشاهی لهراسپ - شب تیره شبدیز لهراسپی
پادشاهی لهراسپ - چو گشتاسپ نزدیک دریا رسید
پادشاهی لهراسپ - همی بود گشتاسپ دل مستمند
پادشاهی لهراسپ - چنان بود قیصر بدانگه برای
پادشاهی لهراسپ - چو بشنید قیصر بر آن برنهاد
پادشاهی لهراسپ - یکی رومی بود میرین به نام
پادشاهی لهراسپ - چو نزدیک شد بیشه و جای گرگ
پادشاهی لهراسپ - ز میرین یکی بود کهتر به سال
پادشاهی لهراسپ - بشد اهرن و هرچ گشتاسپ خواست
پادشاهی لهراسپ - به قیصر خزر بود نزدیکتر
پادشاهی لهراسپ - چو خورشید شد بر سر کوه زرد
پادشاهی لهراسپ - برین نیز بگذشت چندی سپهر
پادشاهی لهراسپ - پر اندیشه بنشست لهراسپ دیر
پادشاهی لهراسپ - چو برخاست قیصر به گشتاسپ گفت
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - به خواب دیدن فردوسی دقیقی را
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - سخن دقیقی
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - چو یک چند سالان برآمد برین
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - چو چندی برآمد برین روزگار
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - برین ایستادند ترکان چین
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - بپیچید و نامه بکردش نشان
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - همان چون بگفت این سخن شهریار
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - سخن چون بسر برد شاه زمین
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - چو آگاهی آمد به گشتاسپ شاه
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - چو از بلخ بامی به جیحون رسید
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - چو جاماسپ گفت این سپیده دمید
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - چو اندر گذشت آن شب و بود روز
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - بیامد سر سروران سپاه
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - دو هفته برآمد برین کارزار
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - پس آگاهی آمد به اسفندیار
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - چو اسفندیار آن گو تهمتن
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - بدو داد پس شاه بهزاد را
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - چو بازآورید آن گرانمایه کین
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - چو ترکان بدیدند کارجاسپ رفت
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - کی نامبردار فرخنده شاه
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - کی نامبردار زان روزگار
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - یکی روز بنشست کی شهریار
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - بدان روزگار اندر اسفندیار
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - چو آگاه شد شاه کامد پسر
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - برآمد بسی روزگاری بدوی
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - سخن فردوسی
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - کنون زرم ارجاسپ را نو کنیم
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - زنی بود گشتاسپ را هوشمند
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - سرانجام گشتاسپ بنمود پشت
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - یکی مایهور پور اسفندیار
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - چو شب شد چو آهرمن کینهخواه
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - برآمد بران تند بالا فراز
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود - ازان پس بیامد به پردهسرای
داستان هفتخوان اسفندیار
داستان هفتخوان اسفندیار - سخن گوی دهقان چو بنهاد خوان
داستان هفتخوان اسفندیار - غم آمد همه بهرهی گرگسار
داستان هفتخوان اسفندیار - بفرمود تا پیش او گرگسار
داستان هفتخوان اسفندیار - ازان کار پر درد شد گرگسار
داستان هفتخوان اسفندیار - جهانجوی پیش جهانآفرین
داستان هفتخوان اسفندیار - ازان پس بفرمود تا گرگسار
داستان هفتخوان اسفندیار - چو یک پاس بگذشت از تیره شب
داستان هفتخوان اسفندیار - وز انجا بیامد به پردهسرای
داستان هفتخوان اسفندیار - چو خورشید تابان ز گنبد بگشت
داستان هفتخوان اسفندیار - شب آمد یکی آتشی برفروخت
داستان هفتخوان اسفندیار - چو تاریکتر شد شب اسفندیار
داستان هفتخوان اسفندیار - چو ماه از بر تخت سیمین نشست
داستان هفتخوان اسفندیار - دبیر جهاندیده را پیش خواند
داستان هفتخوان اسفندیار - چو آن نامه برخواند اسفندیار
داستان رستم و اسفندیار - آغاز داستان
داستان رستم و اسفندیار - ز بلبل شنیدم یکی داستان
داستان رستم و اسفندیار - چو بگذشت شب گرد کرده عنان
داستان رستم و اسفندیار - به فرزند پاسخ چنین داد شاه
داستان رستم و اسفندیار - کتایون چو بشنید شد پر ز خشم
داستان رستم و اسفندیار - به شبگیر هنگام بانگ خروس
داستان رستم و اسفندیار - بفرمود تا بهمن آمدش پیش
داستان رستم و اسفندیار - سخنهای آن نامور پیشگاه
داستان رستم و اسفندیار - یکی کوه بد پیش مرد جوان
داستان رستم و اسفندیار - چو بشنید رستم ز بهمن سخن
داستان رستم و اسفندیار - ز رستم چو بشنید بهمن سخن
داستان رستم و اسفندیار - بفرمود کاسپ سیه زین کنید
داستان رستم و اسفندیار - چو رستم برفت از لب هیرمند
داستان رستم و اسفندیار - نشست از بر رخش چون پیل مست
داستان رستم و اسفندیار - چنین گفت با رستم اسفندیار
داستان رستم و اسفندیار - بدو گفت رستم که آرام گیر
داستان رستم و اسفندیار - چو از رستم اسفندیار این شنید
داستان رستم و اسفندیار - چنین گفت رستم به اسفندیار
داستان رستم و اسفندیار - چنین پاسخ آوردش اسفندیار
داستان رستم و اسفندیار - چو رستم بدر شد ز پردهسرای
داستان رستم و اسفندیار - چو رستم بیامد به ایوان خویش
داستان رستم و اسفندیار - چو شد روز رستم بپوشید گبر
داستان رستم و اسفندیار - بدانگه که رزم یلان شد دراز
داستان رستم و اسفندیار - کمان برگرفتند و تیر خدنگ
داستان رستم و اسفندیار - وزان روی رستم به ایوان رسید
داستان رستم و اسفندیار - ببودند هر دو بران رای مند
داستان رستم و اسفندیار - سپیده همانگه ز که بر دمید
داستان رستم و اسفندیار - بدانست رستم که لابه به کار
داستان رستم و اسفندیار - چنین گفت با رستم اسفندیار
داستان رستم و اسفندیار - یکی نغز تابوت کرد آهنین
داستان رستم و اسفندیار - همی بود بهمن به زابلستان
داستان رستم و شغاد - یکی پیر بد نامش آزاد سرو
داستان رستم و شغاد - چنین گوید آن پیر دانشپژوه
داستان رستم و شغاد - بداختر چو از شهر کابل برفت
داستان رستم و شغاد - چو با خستگی چشمها برگشاد
داستان رستم و شغاد - ازان نامداران سواری بجست
داستان رستم و شغاد - فرامرز چون سوک رستم بداشت
داستان رستم و شغاد - چنین گفت رودابه روزی به زال
داستان رستم و شغاد - چو شد روزگار تهمتن به سر
پادشاهی بهمن اسفندیار صد و دوازده سال بود - چو بهمن به تخت نیا بر نشست
پادشاهی بهمن اسفندیار صد و دوازده سال بود - چو آمد به نزدیکی هیرمند
پادشاهی بهمن اسفندیار صد و دوازده سال بود - غمی شد فرامرز در مرز بست
پادشاهی بهمن اسفندیار صد و دوازده سال بود - گامی پشوتن که دستور بود
پادشاهی بهمن اسفندیار صد و دوازده سال بود - پسر بد مر او را یکی همچو شیر
پادشاهی همای چهرزاد سی و دو سال بود - به بیماری اندر بمرد اردشیر
پادشاهی همای چهرزاد سی و دو سال بود - چو بیگاه گازر بیامد ز رود
پادشاهی همای چهرزاد سی و دو سال بود - به گازر چنین گفت روزی که من
پادشاهی همای چهرزاد سی و دو سال بود - چنان بد که روزی یکی تندباد
پادشاهی همای چهرزاد سی و دو سال بود - بگفت این و زان جایگه برگرفت
پادشاهی همای چهرزاد سی و دو سال بود - وزان جایگه بازگشتند شاد
پادشاهی همای چهرزاد سی و دو سال بود - ز درگاه پرده فروهشت شاه
پادشاهی داراب دوازده سال بود - کنون آفرین جهانآفرین
پادشاهی داراب دوازده سال بود - چنان بد که از تازیان صدهزار
پادشاهی داراب دوازده سال بود - شد از جنگ نیزهوران تا به روم
پادشاهی داراب دوازده سال بود - شبی خفته بد ماه با شهریار
پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود - چو دارا به دل سوک داراب داشت
پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود - به مرد اندرون چند گه فیلقوس
پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود - سکندر چو بشنید کامد سپاه
پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود - چو خورشید برزد سر از کوه و راغ
پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود - چو دارا ز پیش سکندر برفت
پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود - سکندر چو از کارش آگاه شد
پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود - دبیر جهاندیده را پیش خواند
پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود - چو آن پاسخ نامه دارا بخواند
پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود - به نزدیک اسکندر آمد وزیر
پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود - ز کرمان کس آمد سوی اصفهان
پادشاهی اسکندر - سکندر چو بر تخت بنشست گفت
پادشاهی اسکندر - بفرمود تا پیش او شد دبیر
پادشاهی اسکندر - دلارای چون آن سخنها شنید
پادشاهی اسکندر - ز عموریه مادرش را بخواند
پادشاهی اسکندر - چنین گفت گویندهی پهلوی
پادشاهی اسکندر - چو بشنید مهران ز کید این سخن
پادشاهی اسکندر - سکندر چو کرد اندر ایران نگاه
پادشاهی اسکندر - چو نامه بر کید هندی رسید
پادشاهی اسکندر - فرستاده آمد به کردار باد
پادشاهی اسکندر - گزین کرد زان رومیان مرد چند
پادشاهی اسکندر - فرستاده برگشت زان مرز و بوم
پادشاهی اسکندر - چو شد کار آن سرو بن ساخته
پادشاهی اسکندر - بفرمود تا رفت پیشش پزشک
پادشاهی اسکندر - ازان پس بفرمود کان جام زرد
پادشاهی اسکندر - ز میلاد چون باد لشکر براند
پادشاهی اسکندر - چو آن نامه برخواند فور سترگ
پادشاهی اسکندر - چو پاسخ به نزد سکندر رسید
پادشاهی اسکندر - چو اسکندر آمد به نزدیک فور
پادشاهی اسکندر - چو لشکر شد از خواسته بینیاز
پادشاهی اسکندر - چو برگشت و آمد به درگاه قصر
پادشاهی اسکندر - سکندر چو بشنید از یادگیر
پادشاهی اسکندر - چو اسکندر آن نامهی او بخواند
پادشاهی اسکندر - جهانجوی ده نامور برگزید
پادشاهی اسکندر - بخندید قیدافه از کار اوی
پادشاهی اسکندر - سکندر بیامد دلی همچو کوه
پادشاهی اسکندر - چو طینوش گفت سکندر شنید
پادشاهی اسکندر - همی چاره جست آن شب دیریاز
پادشاهی اسکندر - وزان جایگه لشکر اندر کشید
پادشاهی اسکندر - همی رفت منزل به منزل به راه
پادشاهی اسکندر - وزان جایگه رفت خورشیدفش
پادشاهی اسکندر - چو نزدیکی نرمپایان رسید
پادشاهی اسکندر - بپرسید هرچیز و دریا بدید
پادشاهی اسکندر - وزان جایگه شاد لشگر براند
پادشاهی اسکندر - سکندر سوی روشنایی رسید
پادشاهی اسکندر - سکندر چو بشنید شد سوی کوه
پادشاهی اسکندر - سوی باختر شد چو خاور بدید
پادشاهی اسکندر - همی رفت یک ماه پویان به راه
پادشاهی اسکندر - ز راه بیابان به شهری رسید
پادشاهی اسکندر - وزان روی لشکر سوی چین کشید
پادشاهی اسکندر - بدان جایگه شاه ماهی بماند
پادشاهی اسکندر - سکندر سپه را به بابل کشید
پادشاهی اسکندر - بدانست کش مرگ نزدیک شد
پادشاهی اسکندر - به بابل همان روز شد دردمند
پادشاهی اسکندر - چو آگاه شد لشکر از درد شاه
پادشاهی اسکندر - چو آمد سکندر به اسکندری
پادشاهی اسکندر - ازان پس بیامد دوان مادرش
پادشاهی اسکندر - الا ای برآورده چرخ بلند
پادشاهی اشکانیان - کنون پادشاه جهان را ستای
پادشاهی اشکانیان - کنون ای سراینده فرتوت مرد
پادشاهی اشکانیان - چو دارا به رزم اندرون کشته شد
پادشاهی اشکانیان - چو نه ماه بگذشت بر ماهچهر
پادشاهی اشکانیان - چو آمد به نزدیکی بارگاه
پادشاهی اشکانیان - یکی کاخ بود اردوان را بلند
پادشاهی اشکانیان - چو شد روی کشور به کردار قیر
پادشاهی اشکانیان - چنان بد که بیماه روی اردوان
پادشاهی اشکانیان - چو شب روز شد بامداد پگاه
پادشاهی اشکانیان - وزین سو به دریا رسید اردشیر
پادشاهی اشکانیان - یکی نامور بود نامش سباک
پادشاهی اشکانیان - چو آگاهی آمد سوی اردوان
پادشاهی اشکانیان - سپاهی ز اصطخر بیمر ببرد
پادشاهی اشکانیان - چو خورشید شد زرد لشکر براند
پادشاهی اشکانیان - ببین این شگفتی که دهقان چه گفت
پادشاهی اشکانیان - ز شهر کجاران برآمد نفیر
پادشاهی اشکانیان - چو آگه شد از هفتواد اردشیر
پادشاهی اشکانیان - به جهرم یکی مرد بد بدنژاد
پادشاهی اشکانیان - پراندیشه بود آن شب از کرم شاه
پادشاهی اشکانیان - وزان جایگه شد سوی جنگ کرم
پادشاهی اشکانیان - چو آگاه شد زان سخن هفتواد
پادشاهی اردشیر - به بغداد بنشست بر تخت عاج
پادشاهی اردشیر - بدانگه که شاه اردوان را بکشت
پادشاهی اردشیر - به دل گفت موبد که بد روزگار
پادشاهی اردشیر - چو هنگامه زادن آمد فراز
پادشاهی اردشیر - بیامد به شبگیر دستور شاه
پادشاهی اردشیر - چو شاپور شد همچو سرو بلند
پادشاهی اردشیر - کنون بشنو از دخت مهرک سخن
پادشاهی اردشیر - بسی برنیامد برین روزگار
پادشاهی اردشیر - کنون از خردمندی اردشیر
پادشاهی اردشیر - چو از روم وز چین وز ترک و هند
پادشاهی اردشیر - به گفتار این نامدار اردشیر
پادشاهی اردشیر - چو بر تخت بنشست شاه اردشیر
پادشاهی اردشیر - الا ای خریدار مغز سخن
پادشاهی اردشیر - چو سال اندر آمد به هفتاد و هشت
پادشاهی شاپور پسر اردشیر سی و یک سال بود - چو شاپور بنشست بر تخت داد
پادشاهی شاپور پسر اردشیر سی و یک سال بود - وزان پس پراگنده شد آگهی
پادشاهی شاپور پسر اردشیر سی و یک سال بود - همی بود شاپور با داد و رای
پادشاهی اورمزد - سر گاه و دیهیم شاه اورمزد
پادشاهی اورمزد - چو دانست کز مرگ نتوان گریخت
پادشاهی بهرام اورمزد - چو بهرام بنشست بر تخت زر
پادشاهی بهرام اورمزد - برو نیز بگذشت سال دراز
پادشاهی بهرام نوزده سال بود
پادشاهی بهرام بهرامیان
پادشاهی نرسی بهرام
پادشاهی اورمزد نرسی
پادشاهی شاپور ذوالاکتاف - به شاهی برو آفرین خواندند
پادشاهی شاپور ذوالاکتاف - چو یک چند بگذشت بر شاه روز
پادشاهی شاپور ذوالاکتاف - به شبگیر شاپور یل برنشست
پادشاهی شاپور ذوالاکتاف - ز خاور چو خورشید بنمود تاج
پادشاهی شاپور ذوالاکتاف - چنان بد که یک روز با تاج و گنج
پادشاهی شاپور ذوالاکتاف - چنین تا برآمد برین چندگاه
پادشاهی شاپور ذوالاکتاف - چو بر زد سر از برج شیر آفتاب
پادشاهی شاپور ذوالاکتاف - ببود آن شب و خورد و گفت و شنید
پادشاهی شاپور ذوالاکتاف - چو پالیزبان گفت و موبد شنید
پادشاهی شاپور ذوالاکتاف - بسی برنیامد برین روزگار
پادشاهی شاپور ذوالاکتاف - چو شب دامن روز اندر کشید
پادشاهی شاپور ذوالاکتاف - عرضگاه و دیوان بیاراستند
پادشاهی شاپور ذوالاکتاف - یکی مرد بود از نژاد سران
پادشاهی شاپور ذوالاکتاف - برانوش چون پاسخ نامه دید
پادشاهی شاپور ذوالاکتاف - ز شاهیش بگذشت پنجاه سال
پادشاهی شاپور ذوالاکتاف - ز شاپور زانگونه شد روزگار
پادشاهی اردشیر نکوکار
پادشاهی شاپور سوم
پادشاهی بهرام شاپور
پادشاهی یزدگرد بزهگر - چو شد پادشا بر جهان یزدگرد
پادشاهی یزدگرد بزهگر - ز شاهیش بگذشت چون هفت سال
پادشاهی یزدگرد بزهگر - چو بشنید زو این سخن یزدگرد
پادشاهی یزدگرد بزهگر - جز از گوی و میدان نبودیش کار
پادشاهی یزدگرد بزهگر - دگر هفته با لشکری سرفراز
پادشاهی یزدگرد بزهگر - پدر آرزو کرد بهرام را
پادشاهی یزدگرد بزهگر - چنان بد که یک روز در بزمگاه
پادشاهی یزدگرد بزهگر - وزان پس غم و شادی یزدگرد
پادشاهی یزدگرد بزهگر - بدو گفت موبد که ای شهریار
پادشاهی یزدگرد بزهگر - چو در دخمه شد شهریار جهان
پادشاهی یزدگرد بزهگر - پس آگاهی آمد به بهرام گور
پادشاهی یزدگرد بزهگر - چو ایرانیان آگهی یافتند
پادشاهی یزدگرد بزهگر - خود و شاه بهرام با رایزن
پادشاهی یزدگرد بزهگر - چنین گفت بهرام کای مهتران
پادشاهی یزدگرد بزهگر - چنین گفت بهرام کای مهتران
پادشاهی یزدگرد بزهگر - گذشت آن شب و بامداد پگاه
پادشاهی یزدگرد بزهگر - چو بهرام و خسرو به هامون شدند
پادشاهی بهرام گور - چو بر تخت بنشست بهرام گور
پادشاهی بهرام گور - دگر روز چون بردمید آفتاب
پادشاهی بهرام گور - چنان بد که روزی به نخچیر شیر
پادشاهی بهرام گور - ز پیش سواران چو ره برگرفت
پادشاهی بهرام گور - برفت و بیامد به ایوان خویش
پادشاهی بهرام گور - چو یوز شکاری به کار آمدش
پادشاهی بهرام گور - چو بنشست می خواست از بامداد
پادشاهی بهرام گور - برینگونه بگذشت سالی تمام
پادشاهی بهرام گور - بیامد سوم روز شبگیر شاه
پادشاهی بهرام گور - دگر هفته با موبدان و ردان
پادشاهی بهرام گور - دگر هفته آمد به نخچیرگاه
پادشاهی بهرام گور - به روز سدیگر برون رفت شاه
پادشاهی بهرام گور - به هشتم بیامد به دشت شکار
پادشاهی بهرام گور - وزانجا برانگیخت شبرنگ را
پادشاهی بهرام گور - بخفت آن شب و بامداد پگاه
پادشاهی بهرام گور - بفرمود تا تخت شاهنشهی
پادشاهی بهرام گور - دگر روز چون تاج بفروخت هور
پادشاهی بهرام گور - دگر هفته تنها به نخچیر شد
پادشاهی بهرام گور - همی بود یک چند با مهتران
پادشاهی بهرام گور - برینگونه یک چند گیتی بخورد
پادشاهی بهرام گور - وزان روی بهرام بیدار بود
پادشاهی بهرام گور - بیاسود در مرو بهرامگور
پادشاهی بهرام گور - چو شد کار توران زمین ساخته
پادشاهی بهرام گور - چو شد ساخته کار آتشکده
پادشاهی بهرام گور - سیوم روز بزم ردان ساختند
پادشاهی بهرام گور - به نرسی چنین گفت یک روز شاه
پادشاهی بهرام گور - سپهبد فرستاده را پیش خواند
پادشاهی بهرام گور - چو خورشید بر چرخ بنمود دست
پادشاهی بهرام گور - چو از کار رومی بپردخت شاه
پادشاهی بهرام گور - وزیر خردمند بر پای خاست
پادشاهی بهرام گور - چو بنهاد بر نامهبر مهر شاه
پادشاهی بهرام گور - چو بشنید شد نامه را خواستار
پادشاهی بهرام گور - چو بشنید شنگل به بهرام گفت
پادشاهی بهرام گور - ز بهرام شنگل شد اندرگمان
پادشاهی بهرام گور - یکی کرگ بود اندران شهر شاه
پادشاهی بهرام گور - یکی اژدها بود بر خشک و آب
پادشاهی بهرام گور - همان شاه شنگل دلی پر ز درد
پادشاهی بهرام گور - چو زین آگهی شد به فغفور چین
پادشاهی بهرام گور - چو بهرام با دخت شنگل بساخت
پادشاهی بهرام گور - سواری ز قنوج تازان برفت
پادشاهی بهرام گور - چو آگاهی آمد به ایران که شاه
پادشاهی بهرام گور - پس آگاه شد شنگل از کار شاه
پادشاهی بهرام گور - بیامد ز میدان چو تیر از کمان
پادشاهی بهرام گور - چو باز آمد از راه بهرامشاه
پادشاهی بهرام گور - ازان پس به هرسو یکی نامه کرد
پادشاهی بهرام گور - برین سان همی خورد شست و سه سال
پادشاهی یزدگرد هجده سال بود
پادشاهی یزدگرد هجده سال بود - پادشاهی هرمز یک سال بود
پادشاهی یزدگرد هجده سال بود - پادشاهی پیروز بیست و هفت سال بود
پادشاهی یزدگرد هجده سال بود - پادشاهی بلاش پیروز چهار سال بود
پادشاهی قباد چهل و سه سال بود
پادشاهی قباد چهل و سه سال بود - داستان مزدک با قباد
پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود - آغاز داستان
پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود - داستان نوشزاد با کسری
پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود - داستان بوزرجمهر
پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود - داستان مهبود با زروان
پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود - رزم خاقان چین با هیتالیان
پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود - داستان درنهادن شطرنج
پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود - داستان طلخند و گو
پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود - داستان کلیله ودمنه
پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود - داستان کسری با بوزرجمهر
پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود - نامه کسری به هرمزد
پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود - سخن پرسیدن موبد ازکسری
پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود - وفات یافتن قیصر روم و رزم کسری
پادشاهی هرمزد دوازده سال بود
پادشاهی هرمزد دوازده سال بود - آغاز داستان
پادشاهی خسرو پرویز - چوگستهم وبندوی به آذرگشسپ
پادشاهی خسرو پرویز - چو خسرو نشست از برتخت زر
پادشاهی خسرو پرویز - چو پنهان شد آن چادر آبنوس
پادشاهی خسرو پرویز - چوبشنید بهرام کز روزگار
پادشاهی خسرو پرویز - رسیدند بهرام و خسرو بهم
پادشاهی خسرو پرویز - چوخواهرش بشنید کامد ز راه
پادشاهی خسرو پرویز - وزان روی شد شهریار جوان
پادشاهی خسرو پرویز - وزین روی بنشست بهرام گرد
پادشاهی خسرو پرویز - ز لشکر گزین کرد بهرام شیر
پادشاهی خسرو پرویز - وزان جایگه شد به پیش پدر
پادشاهی خسرو پرویز - چوبهرام رفت اندر ایوان شاه
پادشاهی خسرو پرویز - چوروی زمین گشت خورشید فام
پادشاهی خسرو پرویز - چو خورشید خنجر کشید از نیام
پادشاهی خسرو پرویز - چوپیدا شد آن چادر قیرگون
پادشاهی خسرو پرویز - همیبود بندوی بسته چو یوز
پادشاهی خسرو پرویز - همیتاخت خسرو به پیش اندرون
پادشاهی خسرو پرویز - چو بگذشت لشکر بران تازه بوم
پادشاهی خسرو پرویز - ببود اندر آن شهر خسرو سه روز
پادشاهی خسرو پرویز - چوآمد بران شارستان شهریار
پادشاهی خسرو پرویز - دبیر جهاندیده را پیش خواند
پادشاهی خسرو پرویز - ز بیگانه قیصر به پرداخت جای
پادشاهی خسرو پرویز - چوقیصر نگه کرد و نامه بخواند
پادشاهی خسرو پرویز - هم آنگه یکی نامه بنوشت زود
پادشاهی خسرو پرویز - چو آن نامه نزدیک خسرو رسید
پادشاهی خسرو پرویز - چو خورشید گردنده بیرنگ شد
پادشاهی خسرو پرویز - بدو گفت قیصر که جاوید زی
پادشاهی خسرو پرویز - وزان پس چو دانست کامد سپاه
پادشاهی خسرو پرویز - بهشتم بیاراست خورشید چهر
پادشاهی خسرو پرویز - چوآمد به بهرام زین آگهی
پادشاهی خسرو پرویز - بیامد به نزدیک چوبینه مرد
پادشاهی خسرو پرویز - چوخورشید برزد سراز تیره کوه
پادشاهی خسرو پرویز - چو بر زد ز دریا درفش سپید
پادشاهی خسرو پرویز - هم آنگه ز کوه اندر آمد سپاه
پادشاهی خسرو پرویز - چو خورشید روشن بیاراست گاه
پادشاهی خسرو پرویز - ازین سوی خسرو بران رزمگاه
پادشاهی خسرو پرویز - دگر روز خسرو بیاراست گاه
پادشاهی خسرو پرویز - بخراد برزین بفرمود شاه
پادشاهی خسرو پرویز - مرا سال بگذشت برشست و پنج
پادشاهی خسرو پرویز - کنون داستانهای دیرینه گوی
پادشاهی خسرو پرویز - چوشب دامن تیره اندر کشید
پادشاهی خسرو پرویز - چو چندی برآمد برین روزگار
پادشاهی خسرو پرویز - چو پیدا شد ازآسمان گرد ماه
پادشاهی خسرو پرویز - چنین تا خبرها به ایران رسید
پادشاهی خسرو پرویز - ازان پس چو بشنید بهرام گرد
پادشاهی خسرو پرویز - چو آگاهی آمد به شاه بزرگ
پادشاهی خسرو پرویز - وزان روی بهرام شد تا به مرو
پادشاهی خسرو پرویز - قلون بستد آن مهر وت ازان چو غرو
پادشاهی خسرو پرویز - چو بشنید خاقان که بهرام را
پادشاهی خسرو پرویز - چوخراد بر زین به خسرو رسید
پادشاهی خسرو پرویز - ازآن پس چو خاقان به پردخت دل
پادشاهی خسرو پرویز - وزان پس جوان و خردمند زن
پادشاهی خسرو پرویز - ز لشکر بسی زینهاری شدند
پادشاهی خسرو پرویز - چو پیروز شد سوی ایران کشید
پادشاهی خسرو پرویز - ازآن پس به آرام بنشست شاه
پادشاهی خسرو پرویز - وزان پس بسوی خراسان کسی
پادشاهی خسرو پرویز - چنین تا برآمد برین چندگاه
پادشاهی خسرو پرویز - دوان و قلم خواست ناباک زن
پادشاهی خسرو پرویز - دو هفته برآمد بدو گفت شاه
پادشاهی خسرو پرویز - برآمد برین روزگاری دراز
پادشاهی خسرو پرویز - چنین تا بیامد مه فوردین
پادشاهی خسرو پرویز - ازان پس چو گسترده شد دست شاه
پادشاهی خسرو پرویز - چو بر پادشاهیش شد پنجسال
پادشاهی خسرو پرویز - به قیصر یکی نامه فرمود شاه
پادشاهی خسرو پرویز - چویک ماه شد نامه پاسخ نوشت
پادشاهی خسرو پرویز - گفتار اندر داستان خسرو و شیرین
پادشاهی خسرو پرویز - چنان بد که یک روز پرویز شاه
پادشاهی خسرو پرویز - چو آگاهی آمد ز خسرو به راه
پادشاهی خسرو پرویز - ازان پس فزون شد بزرگی شاه
پادشاهی خسرو پرویز - کنون داستان گوی در داستان
پادشاهی خسرو پرویز - همی هر زمان شاه برتر گذشت
پادشاهی خسرو پرویز - از ایوان خسرو کنون داستان
پادشاهی خسرو پرویز - کنون از بزرگی خسرو سخن
پادشاهی خسرو پرویز - بدان نامور تخت و جای مهی
پادشاهی خسرو پرویز - بدانست هم زاد فرخ که شاه
پادشاهی خسرو پرویز - همان زاد فرخ بدرگاه بر
پادشاهی خسرو پرویز - همیبود خسرو بران مرغزار
پادشاهی شیرویه - چو شیروی بنشست برتخت ناز
پادشاهی شیرویه - بدان نامور گفت پاسخ شنو
پادشاهی شیرویه - چوبشنید شیروی بگریست سخت
پادشاهی شیرویه - کنون شیرین بار بد گوش دار
پادشاهی شیرویه - هر آنکس که بد کرد با شهریار
پادشاهی شیرویه - چو آوردم این روز خسرو ببن
پادشاهی اردشیر شیروی - چو بنشست بر تخت شاه اردشیر
پادشاهی اردشیر شیروی - پس آگاهی به نزد گر از
پادشاهی فرایین - فرایین چو تاج کیان برنهاد
پادشاهی پوران دخت
پادشاهی آزرم دخت
پادشاهی فرخ زاد
پادشاهی یزدگرد - چو بگذشت زو شاه شد یزدگرد
پادشاهی یزدگرد - عمر سعد وقاس را با سپاه
پادشاهی یزدگرد - فرستادهی نیز چون برق و رعد
پادشاهی یزدگرد - چو بشنید سعد آن گرانمایه مرد
پادشاهی یزدگرد - بفرمود تابرکشیدند نای
پادشاهی یزدگرد - فرخ زاد هر مزد با آب چشم
پادشاهی یزدگرد - دبیر جهاندیده راپیش خواند
پادشاهی یزدگرد - یکی نامه بنوشت دیگر بطوس
پادشاهی یزدگرد - وزان جایگه برکشیدند کوس
پادشاهی یزدگرد - یکی پهلوان بود گسترده کام
پادشاهی یزدگرد - چو ماهوی دل را برآورد گرد
پادشاهی یزدگرد - چو بشنید ماهوی بیدادگر
پادشاهی یزدگرد - چنین دادخوانیم بر یزدگرد
پادشاهی یزدگرد - کس آمد به ماهوی سوری بگفت
پادشاهی یزدگرد - چنین تا به بیژن رسید آگهی
پادشاهی یزدگرد - چو بیژن سپه را همه راست کرد
پادشاهی یزدگرد - چو بگذشت سال ازبرم شست و پنج